خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
  • شروع کننده موضوع Leyla
  • تاریخ شروع

Leyla

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/12/19
ارسال ها
615
امتیاز واکنش
3,969
امتیاز
228
زمان حضور
14 روز 6 ساعت 16 دقیقه
نویسنده این موضوع
i-was-told-by-cho-do-not-come-with-dell-tell-you-sad-1.jpg
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به، که ببندی و نپایی

من در ابتدا نمی دانستم که تو بی مهر و وفا هستی، بهتر است پیمان دوستی نبندیم تا اینکه پیمان ببندیم و به آن وفادار نمانیم.

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

دوستانم از من گله می کنند که چرا عاشق و شیفته ی تو شدم. قبل از اینکه از من خرده بگیرند ، باید از تو بپرسند که چرا انقدر خوب هستی و باعث شدی من مجذوبت بشوم؟

روز صحرا و سماع است و لـ*ـب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی

روز ِ به صحرا رفتن و پایکوبی و شادی کردن و بر لـ*ـب ِ جوی نشستن و تماشا کردن ِ مناظر، امروز است. انسانی در شهر وجود ندارد که آن را شیفته ی خود نکرده باشی و او را نربوده باشی.

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

با خود قرار گذاشته بودم که همین که بِبینَمَت غم ِ دلم را برایَت شرح دهم، اما حالا می بینم که نمی توانم چیزی بگویم، زیرا همین که بِبینَمَت تمام ِ غم و غصّه ام را فراموش می کُنم.

ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

ای کسی که گفتی به دنبال ِ زیبارویان ِ زمانه نرو، من و تو در این دریای تفکر بسیار با یکدیگر تفاوت و فاصله داریم!

شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه‌ی مایی

باید شمع را که باعث روشنی ِ خانه می شود، از خانه بیرون بُرد و سپس آن را خاموش کرد تا همسایگان و دیگران گمان نکنند که تو در خانه ی ما هستی.

عشق و درویشی و انگشت‌نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی

عاشقی و فقیر بودن و انگشت نمای ِ مردم بودن و سرزنش شنیدن از دیگران، در برابر ِ فِراق و جدایی ِ تو آسان هستند و دوری ِ تو را نمی نمی توانم تحمل کنم.

ز کمال ناتوانی به‌لـ*ـب آمده‌ست جانم
به طبیب من که گوید که چه زار و ناتوانم

از شدت ِ ناتوانی و درماندگی، جانم به لـ*ـبم رسیده و بسیار ملول و بی تاب گشته ام. چه کسی آشفتگی و درماندگی مرا به طبیب می گوید؟

به گمان این فکندم تن ناتوان به کویَت
که سگ تو بر سرآید به امید استخوانم

به خیال اینکه سگ ِ آستان ِ تو به هوای ِ استخوان ِ من ظاهر شود، بدن ِ خسته و درمانده ی خود را به محلّ ِ گُذَرَت انداختم.


تفسیر آهنگ”من ندانستم…”

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا