- عضویت
- 6/2/20
- ارسال ها
- 7,624
- امتیاز واکنش
- 13,279
- امتیاز
- 428
- زمان حضور
- 82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
همان طور که میدانیم از حدود نیمه سده بیستم به این سوءانتقادهای مهمی بر دیدگاه اثباتگرایانه یا همان پوزیتویست در مورد هویت علم وارد شد. امابعد اثبات گراها درباره هویت علم ویژگیهایی ذکر نمودند که از اهم آنها درهم تنیدگی علم و متافیزیک بود. برخلاف روایت پوزیتویستها که حکم به انفکاک علم و متافیزیک داده بودند اگر امکان دارد قدری درباره این ویژگی علم که مابعد اثباتگراها آن را بسط و گسترش دادند توضیح دهید؟
نقد مابعد اثباتگرا در مورد باور اثبات گرایان به انفکاک علم و متافیزیک به محو تدریجی مرز قاطع میان آن دو انجامید. کارل پوپر در تبیین معیار تمایز علم و متافیزیک بر آن شد که قلمرو علوم طبیعی، متمایز از متافیزیک و بیانهای متافیزیکی است. با این همه وی نه تنها منکر آن نیست که متافیزیک میتواند منبع موثری بر فرآیند کشف علمی باشد بلکه بر آن است که بدون چنین الهامی اکتشاف علمی شدنی نیست.بیان چنین سخنانی از پوپر و سخن گفتن از “متافیزیک اثرآفرین”موجب شد که برخی از اعضای حلقه وین از وی با عنوان “مدافع متافیزیک خطرناک” یاد کنند. کسانی چون کارناپ و همپل نیز کوشیدند او را از این اتهام مبرا کنند. اما پوپر همچنان بر سخن خود پای میفشرد. چنان که در دهه ۶۰ به صراحت از “برنامههای پژوهشی متافیزیکی” سخن به میان میآورد. افزون بر این نظر پوپر در حوزه علوم اجتماعی یا انسانی از این حد نیز فراتر میرود. او برخلاف اثبات گرایان بر آن است که علوم اجتماعی یا انسانی را نمیتوان دقیقا با معیار علوم طبیعی سنجید، زیرا امکان ابطالهای دقیق در علوم انسانی مطرح نیست. پوپر در کتاب “جامعه باز و دشمنان آن” جایگاه مهمی برای متافیزیک در اقتصاد و روانشناسی قائل شد. به نظر وی اصل عقلانیت که بیانی متافیزیکی است، در کانون این علوم قرار دارد. براین اساس رفتار آدمی بر حسب درک او از موقعیت خویش صورت میپذیرد. بنابراین در تبیین رفتار آدمی باید همواره با تکیه بر این اصل به کار پرداخت و با دست یافتن به ادراکی که او از موقعیت خویش دارد رفتار او را قابل فهم ساخت. به این ترتیب در برابر جریان ضد متافیزیکی در علم، کسانی چون برت، پوپر، کوایره، آگاسی و واتکینز به صور مختلف بر جایگاه متافیزیک و نقش آن در علم تاکید کردند. آگاسی از “برنامه” به عنوان دانش زمینهای سخن میگوید. “هنگامی که میکوشیم فرضیهای را شکل دهیم عموما دیدگاهی کلی را پشتوانه خود قرار دادهایم.
پارهای اصول که پیش از چارچوب بخشیدن به فرضیهها مورد قبول واقع میشود این اصول به نحو پیشینی پذیرفته می شوند.” واتکینز از “نقش تنظیمگر” متافیزیک این گونه سخن میگوید:”ملاحظه نقشهایی که نظریههای متافیزیکی طی دوره انقلاب علمی در سده هفدهم بازی کردند، جالب توجه است؛ نظریههایی چون موجبیت، نگرش مکانیکی وایدههایی در باب سادگی، نظم و ساختار ریاضی طبیعت. این نظریههای متافیزیکی برنامههایی را برای نظریه پردازی علمی در پی میآورند.” تامس کوهن دیگر نظریهپرداز مابعد اثباتگرا نظریههای علمی را برحسب الگوهای کلان علمی توضیح میدهد. نظر وی بر آن است که کار علمی پژوهندگان در بسـ*ـتر الگوهای کلان تحقق مییابد.
ایمره لاکتوش گام بلندتری در این زمینه برداشت. او جایگاه کانونی گزارههای متافیزیکی را نه تنها در علوم انسانی (چنان که پوپر در نظر داشت) بلکه حتی در علوم طبیعی نیز نشان میدهد. به طور خلاصه لاکتوش علم را در قالب “برنامههای پژوهشی” مینگرد. در یک برنامه پژوهشی میتوان از “سخت هسته” الهام بخشی منفی یا سلبی و الهام بخشی مثبت یا ایجابی سخن گفت. مفروضات بنیادی واندیشههای اساسی هر برنامه پژوهشی در سخت هسته آن استقرار مییابد. نمونه دیگری از تلاش برای درهم نوردیدن مرزهای میان متافیزیک و علم را در کار ویزدم ملاحظه میکنیم. ویزدم در نقد نظر پوپر که در اصل متافیزیک را بیرون از قلمرو علم در نظر گرفته مینویسد”برخی هستی شناسیها، اجزای نظریههای علمی هستند”. ویزدم اجزای تشکیل دهنده علم را به سه نوع تقسیم می کند:
۱) محتوای تجربی که از حیث مشاهده ابطال پذیرند
۲) هستی شناسی منضم که مراد از آن تصویر و تصوری است از موجودیت امر مورد مطالعه که در درون پیکره نظریه خزیده است
۳) هستی شناسی غیرمنضم. در اینجا نیز با نوعی تصویر و تصور در مورد موجودیت امر مورد مطالعه سروکارداریم اما تفاوت در این است که این هستی شناسی به طور صریح در پیکره نظریه لانه نگرفته است.
انجمن رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی
نقد مابعد اثباتگرا در مورد باور اثبات گرایان به انفکاک علم و متافیزیک به محو تدریجی مرز قاطع میان آن دو انجامید. کارل پوپر در تبیین معیار تمایز علم و متافیزیک بر آن شد که قلمرو علوم طبیعی، متمایز از متافیزیک و بیانهای متافیزیکی است. با این همه وی نه تنها منکر آن نیست که متافیزیک میتواند منبع موثری بر فرآیند کشف علمی باشد بلکه بر آن است که بدون چنین الهامی اکتشاف علمی شدنی نیست.بیان چنین سخنانی از پوپر و سخن گفتن از “متافیزیک اثرآفرین”موجب شد که برخی از اعضای حلقه وین از وی با عنوان “مدافع متافیزیک خطرناک” یاد کنند. کسانی چون کارناپ و همپل نیز کوشیدند او را از این اتهام مبرا کنند. اما پوپر همچنان بر سخن خود پای میفشرد. چنان که در دهه ۶۰ به صراحت از “برنامههای پژوهشی متافیزیکی” سخن به میان میآورد. افزون بر این نظر پوپر در حوزه علوم اجتماعی یا انسانی از این حد نیز فراتر میرود. او برخلاف اثبات گرایان بر آن است که علوم اجتماعی یا انسانی را نمیتوان دقیقا با معیار علوم طبیعی سنجید، زیرا امکان ابطالهای دقیق در علوم انسانی مطرح نیست. پوپر در کتاب “جامعه باز و دشمنان آن” جایگاه مهمی برای متافیزیک در اقتصاد و روانشناسی قائل شد. به نظر وی اصل عقلانیت که بیانی متافیزیکی است، در کانون این علوم قرار دارد. براین اساس رفتار آدمی بر حسب درک او از موقعیت خویش صورت میپذیرد. بنابراین در تبیین رفتار آدمی باید همواره با تکیه بر این اصل به کار پرداخت و با دست یافتن به ادراکی که او از موقعیت خویش دارد رفتار او را قابل فهم ساخت. به این ترتیب در برابر جریان ضد متافیزیکی در علم، کسانی چون برت، پوپر، کوایره، آگاسی و واتکینز به صور مختلف بر جایگاه متافیزیک و نقش آن در علم تاکید کردند. آگاسی از “برنامه” به عنوان دانش زمینهای سخن میگوید. “هنگامی که میکوشیم فرضیهای را شکل دهیم عموما دیدگاهی کلی را پشتوانه خود قرار دادهایم.
پارهای اصول که پیش از چارچوب بخشیدن به فرضیهها مورد قبول واقع میشود این اصول به نحو پیشینی پذیرفته می شوند.” واتکینز از “نقش تنظیمگر” متافیزیک این گونه سخن میگوید:”ملاحظه نقشهایی که نظریههای متافیزیکی طی دوره انقلاب علمی در سده هفدهم بازی کردند، جالب توجه است؛ نظریههایی چون موجبیت، نگرش مکانیکی وایدههایی در باب سادگی، نظم و ساختار ریاضی طبیعت. این نظریههای متافیزیکی برنامههایی را برای نظریه پردازی علمی در پی میآورند.” تامس کوهن دیگر نظریهپرداز مابعد اثباتگرا نظریههای علمی را برحسب الگوهای کلان علمی توضیح میدهد. نظر وی بر آن است که کار علمی پژوهندگان در بسـ*ـتر الگوهای کلان تحقق مییابد.
ایمره لاکتوش گام بلندتری در این زمینه برداشت. او جایگاه کانونی گزارههای متافیزیکی را نه تنها در علوم انسانی (چنان که پوپر در نظر داشت) بلکه حتی در علوم طبیعی نیز نشان میدهد. به طور خلاصه لاکتوش علم را در قالب “برنامههای پژوهشی” مینگرد. در یک برنامه پژوهشی میتوان از “سخت هسته” الهام بخشی منفی یا سلبی و الهام بخشی مثبت یا ایجابی سخن گفت. مفروضات بنیادی واندیشههای اساسی هر برنامه پژوهشی در سخت هسته آن استقرار مییابد. نمونه دیگری از تلاش برای درهم نوردیدن مرزهای میان متافیزیک و علم را در کار ویزدم ملاحظه میکنیم. ویزدم در نقد نظر پوپر که در اصل متافیزیک را بیرون از قلمرو علم در نظر گرفته مینویسد”برخی هستی شناسیها، اجزای نظریههای علمی هستند”. ویزدم اجزای تشکیل دهنده علم را به سه نوع تقسیم می کند:
۱) محتوای تجربی که از حیث مشاهده ابطال پذیرند
۲) هستی شناسی منضم که مراد از آن تصویر و تصوری است از موجودیت امر مورد مطالعه که در درون پیکره نظریه خزیده است
۳) هستی شناسی غیرمنضم. در اینجا نیز با نوعی تصویر و تصور در مورد موجودیت امر مورد مطالعه سروکارداریم اما تفاوت در این است که این هستی شناسی به طور صریح در پیکره نظریه لانه نگرفته است.
انجمن رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی
_ درهم تنیدگی علم و متافیزیک از منظر فلاسفه _
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com