★مجموعه اشعار هنر درون | مائده حسن‌پور کاربر انجمن رمان ۹۸

Maedeh.h3t · 27/2/20

مجموعه اشعار: هنر درون
شاعر: مائده حسن پور

تیره گشته از غمت رنگ جهان
شاد باش و شاد باش هر زمان

نهر و جوی و چشمه به جوش آمده
وقت وصال و جنب و جوش آمده

شاد باش و شاد باش ای بهترین
تا که باشد مشکلات از ما برین

میکنی هر دم اسم ما را صدا
شرم باشد و بر تو جانانم فدا

یا مهدی عجل علی ظهورک
تا جانم فدا بهر و علی عبورک

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 2/3/20

ای دل به دلدارت رسیدی بی امان
لیک آنجا که رسیدی نیست دنیا بی‌گمان!

شادی ات را می‌زداید چون یک رود
دیدم امید و احساس را ز قلبت می زدود

ای دنیای دقل باز با خود چه میکنی؟
با خود ندانی گو که با ما چه میکنی؟

خود به دستت ما را عاشق میکنی
بعد از آن هر چه خواهی حاصل میکنی!

دل ز اشک و چشم ز خون خسته شده
هر چه در بود به رویم به دستت بسته شده

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 2/3/20

تا که جان باشد کنارت مانده ام
از برایت ذکر یس را فراوان خوانده ام

اب وجارو میکنم شاید از اینجا بگذری
سالها ست من چشم به راهت مانده ام

گر بگویی خاک راهت میشوم
یک نظر بر من نما جا مانده ام

خوش ندارم لحظه های بی تو را
بی تو من اینجا چه تنها مانده ام

مائده_حسن‌پور
شعر مورد علاقم برای امام زمان

Maedeh.h3t · 2/3/20

دردا ز دلم یاری ای کاش کمی کاهی
من جان به لـ*ـبم شاید ای کاش که بازآیی

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 8/3/20

میرسد از هر طرف مژده بر فاطمه بنت اسد
که به دنیا آورد پسری که نامش ماند تا ابد

اینچنین مرد ندیدست عالم تا به حال
چون علی کس ندیدست حتی در مثال

هیچکس را خدا نیاورد به جهان در خانه‌ی خویش
آن کس در اول و آخر علیست و نیست کسی بیش

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 16/3/20

عاشق و دیوانه‌ی خلقی به چه حاجت؟

روی گزیدی ز ما و بر نگردی به زیارت؟

گر خطا کردی به توبه روی کن که ندانی

ز هر کس بیشتر مانده ام چشم به راهت

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 16/3/20

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 16/3/20

به نام خداوند نیکی دهش
که جز مهر بر دل چیزی نکشت

خدای زمین و هر آن چه روی آن
خدای زمان و انچه کس نداند ز آن

الها گیسویِ غمم را طاقت بده
ز مهر و ز عشق به جز حماقت بده

صدایش زدم و شاید کردم ثواب
که یارم ز بالا داد به دردم جواب

که ای بی وفا این چنین غمزده نمان
که باشم کنارت هر لحظه بی امان

تو را گر بدانی که من کیستم
نگویی لحظه ای در برت نیستم

بگفتم که دنیا را غم سراسر فراست
که بیماری و جنگ درون شهر ماست

هر آن کس تواند از ذلیل میبرد
ندیدم کسی که غم ز دیگری میرهد

بگفتا در جوابم که ای بر من دوست
تو هستی ز من ز مغز تا که پوست

مکن ناله از چه داری تو غم
که دانی من داری و نه کس هم

برو سمت آواز و شعر بهشت
بساز شعر را چون چوب و خشت

که دانی جوانی تو بیراه نیست
به لطفم در رهت هیچ چاه نیست

بگفتم که ای خدای هر جان و تن
خدای هر چه که دادی به من

گر صبر کردم برای تو راست
کن بر من, دلت آنچه خواست

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 16/3/20

مائده_حسن‌پور

Maedeh.h3t · 18/3/20

خوشا بر کسی که نزد او برتر است
چون عزیز شد توسط او، سر تر است

تو قرار داری عزیز، لطف کردی مرا
بر خود تکرار کنم، غم و غصه چرا؟

کس که شود عز خدا هرچند قلیل
که خواهد که تواند کند او را ذلیل؟

من که غم دارم ز حال روزگار
او گفته در دلت عشقی بکار

عشق من از هر جهانی بهتر است
از هر چه که تو خواهی برتر است

پس در دلت عشقی بکار ای رفیق
محبت را ز او لحظه ای مکن دریغ

#مائده_حسن‌پور

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین