خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
توضیحات درباره گشتاسب

گُشتاسپ یا گُشتاسب یا کی‌گشتاسپ یا ویشتاسپ یا کی‌ویشتاسپ (به معنی دارنده اسب آماده) نام فرمانروای بلخ در زمان زرتشت است. زرتشت دین جدید را به گشتاسب عرضه کرد و گشتاسپ دین وی را پذیرفت و از وی پشتیبانی کرد.[۱] در گاهان (گاثه‌ها)، چهار بار از این فرمانروا یاد می‌شود که سه بار آن به صورت کی‌گشتاسب است. کی به معنی رئیس عشیره و فرمانروا بوده و عنوان فرمانروایان دودمان کیانیان است که گشتاسب نیز یکی از آنان بوده‌است.هم‌چنین گفته‌اند که عنوان کی (کَوی) در ایران شرقی معنی شاه را داشته‌است.

گشتاسب بنابر روایات دینی

از میان پادشاهان قدیم، گشتاسب کسی است که نام او بیشتر از همه در ادبیات پارسی میانه آمده‌است. وی پسر و جانشینِ لهراسپ بود. در دین‌کرد آمده‌است که زرتشت در سی سالگی نخستین الهام را از اهورامزدا دریافت. ده سال بعد هفتمین وحی بر او نازل شد و گشتاسب در همین هنگام آئین مزدیسنا را پذیرفت.
بزرگترین جنگ‌های این پادشاه، جنگ‌هایی بود که با ارجاسپ پادشاهِ ترکان (خیونان) کرد. لشکر ارجاسپ از ترکان و چینی‌یان و دیگر اقوام خارجی ترکیب شده‌بود. جنگ‌های سخت با این پادشاه سرانجام با پیروزی گشتاسب و مزدیسنا پایان یافت. بنابر روایتِ بندهش، نبردِ قطعی میان ویشتاسب و ارجاسپ در کوه کومس واقع در مرز سمنان و گرگان رخ داد. پس از پیروزی، گشتاسب پادشاهان بزرگ بی‌دین را به دین نو خواند و برای هریک نسخه‌ای از کتاب اوستا همراه با یک مغ فرستاد تا آنان را به مزدیسنا هدایت کنند.


گشتاسب بنابر روایات ملی

دربارهٔ ویشتاسپ (بشتاسب، بشتاسف، گشتاسپ) طبری، مسعودی، دینوری، حمزه اصفهانی، ابوریحان بیرونی، مطهر بن طاهر مقدسی، ثعالبی، دقیقی، فردوسی و ابن بلخی روایاتی نقل کرده‌اند. چون سی سال از سلطنت گشتاسپ گذشت زرتشت از آذربایجان به دربار او رفت و دین جدید را در آنجا اظهار کرد و کتاب موسوم به اوستا که با خط زرین بر روی دوازده هزار پوست گاو نر نوشته شده‌بود، بر پادشاه عرضه کرد.

گشتاسپ‌شاه دین زرتشت را پذیرفت و آتشکده‌ها بنا کرد. بعد واقعهٔ جنگ ارجاسپ پادشاه توران پیش‌آمد و ارجاسپ بر کشور گشتاسپ یورش آورد. گشتاسپ برای دفاع، مردانی چون جاماسپ (داماد زرتشت)، زریر برادر خویش و چند تن از پسرانش را شامل اسفندیار (سپندیاذ) داشت. تورانیان بر اثر پهلوانی‌های اسفندیار شکست خوردند؛ ولی گشتاسپ بر اثر افتخاراتی که نصیب فرزندش اسفندیار شده بود بر او رشک برد و او را به جنگ رستم گسیل کرد. در این جنگ اسفندیار به دست رستم کشته شد.


گشتاسپ در شاهنامه

در شاهنامه فردوسی چهره گشتاسب به کلی با آنچه در اوستا می‌بینیم متفاوت است. در حماسه فردوسی گشتاسب شاهی خودخواه و لجوج است که نمی‌تواند از ایران در برابر تاخت و تاز تورانیان مراقبت کند. این‌گونه که پیداست دو روایت دربارهٔ گشتاسب‌شاه در دست بوده‌است. یکی روایت موبدان زرتشتی و دیگری روایتی از زندگی و کارکرد گشتاسب در میان مردم ایران. همین روایت دوم است که در شاهنامه بازتاب یافته‌است. در منابع قدیمی، آبادسازی منطقه تالش گشتاسبی را به گشتاسب‌شاه نسبت داده‌اند.


گشتاسپ در جوانی و زمانی‌که هنوز لهراسپ بر مسند قدرت تکیه زده بود بسیار روابط لجوجانه‌ای با پدر داشت و انتظارش این بود که پدر منصب شاهانه‌ای به وی اهدا نماید که در خور شأن او باشد. اما لهراسپ واهمه داشت و می‌گفت که نصایح کیخسرو اینست:


به گشتاسپ گفت ای پسر گوش‌دار که تندی نه خوب آید از شهریار

چو اندرز کیخسرو آرم به یاد تو بشنو، نگر سر نپیچی ز داد

مرا گفت بیدادگر شهریار یکی خو بود پیش باغ بهار

که چون آب یابد به نیرو شود همه باغ ازو پر ز آهو شود​

زمانی‌که گشتاسپ با قهر از پایتخت با سیصد سوار خود شبانه و پنهانی خارج شد هنوز از مرز کشور خارج نشده بود که برادرش زریر او را برگرداند و منصب دلخواه او را از جانب پدر وعده داد امّا موقعی‌که بازگشت اوضاع را بر وفق مراد ندید و این بار تنها از پارس گریخت. مقصد قبلی کشور کابل بود ولی این‌بار مقصدش کشور روم شد. ناراحتی گشتاسپ از پدر ارادت او به کاووسیان و وزیری بود که ظاهراً الهام‌بخش و مشاور لهراسپ بود؛ احتمالاً آن شخص باید جاماسپ باشد. گشتاسپ لباس رزم یا لباسی که مناسب سفر باشد پوشید و کلاه‌خودش را بر سر نهاد. حکیم توس یک ویژگی تاریخی درباره پوشش گشتاسپ بیان می‌فرماید که تا قرون اسلامی و بعد از آن رسم همه سرداران بود؛ او می‌گوید کلاه گشتاسپ مزیّن به پر هما بود:


شب تیره شبدیز لهراسپی بیاورد با زین گشتاسپی

بپوشید زربفت رومی قبا ز تاج اندر آویخت پرّ همای​

شاید این رسم ارزانیان بوده که گشتاسپ اصالت خویش را به آن قوم و تمدن ربط می‌داد. باری به هر جهت گشتاسپ به لـ*ـب رود مرزی رسید که در آنجا با رودبانی به نام هیشوی آشنا شد که از وی نام و منظورش از گذر از مرز (برای جنگ است یا اقامت) را پرسید. گشتاسپ سلام و درود فرستاد و گفت دبیر است و می‌خواهد با قایق به آن سوی رود برود و اگر یاری نماید هدیه خواهد گرفت. پس از عبور از رود آوراگی گشتاسپ شروع شد چون در کشور بیگانه او دیگر جانشین سلطنت نبود بلکه به مسکینان شباهت داشت. آوارگی گشتاسپ در سرزمین روم از همین‌جا شروع شد. ظاهراً اگر اندوخته‌ای هم داشت هیشو از او گرفت و باید کاری پیدا می‌کرد.

ابتدا نزد دبیران قیصر رفت و خواست کاری به وی بسپارند امّا از روی حسادت یکی از دبیران گفت ما خود نیز اینجا اضافه هستیم. وقتی از اشتغال دبیری در دربار روم ناامید برگشت تصمیم گرفت هرکاری که باشد انجام دهد لذا سراغ چوپان قیصر رفت او هم جوابش نمود آنگاه به ساربان شهر رو زد تا شتربانی کند ولی ساربان نیز نپذیرفت و به سراغ آهنگر شهر روم رفت. آهنگر قطعه سنگی داد تا سرخ نموده آهنش کند، گشتاسپ با مهارت سنگ را در کوره گذاشت سرخ شد روی سندان آورد چنان ضربه‌ای کوفت که سنگ متلاشی شد و آهنگر او را بدین زور و بازو مناسب کارش ندید، جوابش کرد.

گشتاسپ ناامید و گرسنه زیر درخت تنومند برکه‌ای میان شهر و روستای نزدیک شهر رفت غمگین و افسرده به آینده مبهم خویش فکر می‌کرد. دهقانی هنگام گذر اشک‌های گشتاسپ را دیده نزد او آمد به خانه یا مزرعه‌اش دعوت کرد و بسیار از او پذیرایی نمود. هنگام معارفه یکدیگر دهقان اصل و نسبش را از فریدون می‌دانست بدینگونه مدتی در پیش دهقان آسوده کمک حال دهقان شد ولی شکار را نیز فراموش نکرد.





گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
فرخ‌زاد که بود

همچنانی‌که گشتاسپ مشغول فعالیت روزمره نزد دهقان بود از سوی دیگر قیصر روم برای دختر بزرگش دنبال شوی مناسب بود به همین جهت در تالار قصر جویندگان وصلت با دختر قیصر در تالار گرد آمده بودند تا کتایون از ایشان یکی را برگزیند. امّا او از میان جمع شوهری مناسب برای خود نیافت لذا قیصر اعلان عمومی کرد تا هرکسی که می‌تواند در مجلس نامزدی حاضر شود. دهقان که در شهر بود چنین اعلامیه‌ای شنیده وقتی به مزرعه آمد به گشتاسپ گفت تو چرا در چنین مجلس حاضر نشوی اینک حاضر شو با هم به میدان قصر برویم. گشتاسپ بیدرنگ آماده شد و هنگام ورود مانند غریبه‌ها در گوشه‌ای لابه‌لای جماعت ناظر صحنه شد. کتایون از همه سان دید و داشت ناامید می‌شد که در گوشه‌ای گشتاسپ را دید مانند بی‌کسان صحنه را تماشا می‌کرد، آنگاه کتایون او را طلبید و نامزد خویش نمود او را نزد قیصر آورد ولی قیصر از اینکه دخترش مردی بی‌نام و نشان را برگزیده هر دو را از قصر راند.

آنها نزد مرد دهقان به زندگی فقیرانهٔ خود ادامه دادند. قصیر سه دختر داشت و آن دو نیز مستعد شوی برای خویش بودند اما قیصر برای دختران شرط گذاشت تا هر بی‌نام و نشانی جرأت ازدواج با دخترانش ننماید. زمانی‌که میرین یکی از اشراف روم از دختر دوم خواستگاری نمود شرط قیصر این شد گرگی تنومند که راه را بر مردمان دیگر نواحی در کوه سقیلا بسته، نابود سازد. اما میرین اهل این حرف‌ها نبود ولی شنیده بود کسی هست شمشیر سلم را بر کمر بسته که می‌تواند از عهدهٔ این کار بر آید تا کشتن گرگ به نام میرین پایان پذیرد. گشتاسپ را از طریق هیشوی یافت و گشتاسپ گرگ را به اسم میرین کشت و میرین توانست دل‌آرام دختر دوم قیصر را به عقد خویش درآورد.

فرد دیگری به نام اهرن دختر سوم قیصر را خواستگاری نمود اما شرط شد اژدهایی را در بیشه فاسقون بکشد. اهرن نیز به طریقی اژدها را بدست گشتاسپ کشت و داماد سوم قیصر شد. قیصر به مناسبت رهایی مردم روم از چنگال گرگ و اژدها جشنی ترتیب داد تا از دو داماد خویش قدردانی کرده باشد. اما کتایون از گشتاسپ خواست تا در میدان چوگان حاضر شده و خودی نشان دهد که گشتاسپ در بازی چوگان فوق‌العاده مورد نظر قیصر قرار گرفت و قیصر خواست تا او را نزدش ببرند. رفتن همان و آشکار شدن بانی همه وقایع اخیر همان. قصیر چون این‌گونه دید خواست تا از او بیشتر بداند به همین خاطر نزد دخترش کتایون رفت از او پرسید که شوهرش چگونه مردیست از کجا آمده نژادش به کیست. کتایون گفت پرسیده‌ام هر بار جوابی دگرگونه داده فقط خویش را فرخ‌زاد می‌نامد جز این بیشتر نمی‌گوید. از آن به بعد قیصر بر خود می‌بالید که چنین پهلوانی داماد اوست بنابراین جسور شد به کشورهای همسایه اعلان پرداخت باج و خراج به روم نمود و نخست کشور خزر که الیاس حاکم آنجا بود فرمان را دریافت کرد. الیاس چون سابقه باج به روم را در تاریخ کشورش ندیده بود جواب قاطعی به سفیر قیصر داد و گفت چندان به فرخ‌زاد دل نبندد که در جنگ هلاک خواهد شد. قیصر پاسخ الیاس را به گشتاسپ (فرخ‌زاد) گوشزد کرد و گشتاسپ چنین گفت که دو داماد کوچکتر میرین و اهرن را از مرز خزر بازخوان چون امید به همراهی ایشان ندارم آنگاه اعلان جنگ به الیاس نما. توصیه گشتاسپ انجام پذیرفت متعاقب آن جنگی بین الیاس و فرخ‌زاد درگرفت هنگام نبرد الیاس خواست تا فرخ‌زاد را با وعده بسوی خود کشاند و به قیصر پشت نماید امّا موفق نشد و الیاس بدست فرخ‌زاد هلاک و خاک خزر ضمیمه روم گشت.

آوازه فرخ‌زاد پهلوان رومی از مرزهای روم و خزر فراتر رفت و به لهراسپ در ایران نیز رسید. پیکی برای اعلان اخذ باج از ایران به دربار لهراسپ آمد و موضوع در جلسه‌ای متشکل از بزرگان مطرح شد و قالوس سفیر روم چندی بماند تا جواب گیرد. لهراسپ زریر را فرا خواند و از جسارت تازه رومیان گفت و آشکار شد پهلوانی فرخ‌زاد نام در دربار روم ظاهر گشته که خزر را نیز بتازگی برای قیصر فتح نموده‌است. فردای آن شب لهراسپ قالوس‌رومی را نزد خویش فرا خواند و از او خواست تا راست بگوید قضیه باج خواهی رومیان که سابقه نداشت سببش چیست. قالوس گفت پادشاه ایران آگاه باشد قیصر مردی را یافته که تمام جنگجویان زمین را هنگام نبرد به سخره می‌گیرد و هماوردی در جهان ندارد. آنگاه لهراسپ گفت این مرد که می‌گویی یه چه کسی شبیه است و قالوس گفت فقط زریر است که بسیار شبیه فرخ‌زاد است. لهراسپ دانست آن پهلوان حتماً پسرش گشتاسپ است مکتوبی به قالوس داد تا نزد قیصر برد و گفت که باج ایران متعاقباً ارسال خواهد شد.

اعلان پرداخت باج روم

لهراسپ تا پاسی از شب به فکر فرورفت و زریر را پیش خواند و گفت: «به گمانم او کسی جز برادرت نیست. باید شتاب کنی که درنگ، تباهی در پی خواهد داشت.» نکته‌ی تاریخی در این بخش یادکرد از شهر حلب است که ظاهراً نقطه‌ی مرزی ایران و روم است و سپاه ایران به توصیه‌ی لهراسپ باید در آنجا توقف می‌کرد و اردو می‌زد. ایرانیان به سپهسالاری زریر به همراه تاج و تـ*ـخت و کفش زرّین در مجموع ردای پادشاهی به حلب راهی شد. در این لشکرکشی افردای از خاندان کیکاووس و گودرز، زریر را همراهی می‌کنند. وقتی سپاه ایران به حلب رسید، درفش همایون افراشته شد. زریر با پنج تن دیگر به درگاه قیصر آمدند. در کاخ، قیصر و قالوس و گشتاسپ نشسته بودند که سالار بار ورود ایرانیان را اعلام نمود. وقتی زریر و همراهان وارد شدند از قیصر پوزش خواستند، با همه‌ی رومیان حاضر چاق سلامتی کرده امّا هیچ به گشتاسپ روی خوش نشان ندادند. قیصر از این بابت سؤال نمود و زریر در پاسخ گفت: «گشتاسپ وقتی از بندگی سیر گشت، گریخته، به روم پناه آورد»، گشتاسپ هیچ نگفت و ساکت فقط نظاره می‌کرد. هنگامی که قیصر این‌گونه یافت تأمل کرد و دانست که هرچه در باب فرخ‌زاد شنیده درست بوده است. پیغام لهراسپ تقدیم شد ولی حقایقی پشت این روابط پنهان است و آن جنگ و تهدید است امّا درست آشکار نیست تهدید از جانب لهراسپ علیه قیصر است یا فرخ‌زاد علیه ایران:


چنین داد پاسخ که من جنگ را بیازم همی هر سوی چنگ را

تو اکنون فرستاده‌ای بازگرد بسازیم ناچار جای نبرد

ز قیصر چو بشنید فرّخ زریر غمی شد ز پاسخ، فرماند دیر[​

فردای آن روز قیصر به فرخ‌زاد گفت که چرا پاسخی نمی‌دهد و فرخ‌زاد گفت من پیش از این نزد شاه ایران بودم همه ایرانیان از رزم و هنرهای من آگه‌اند، بهتر است من به اردوگاه ایرانیان روم، گره این کار به دست من است. سوار بر بادپایی روانه شد تا چاره‌ای برای پیشگیری از جنگ آتی بیابد. وقتی سپاه ایران و بزرگان گشتاسپ را دیدند او را شناختند، نمازش برده، همه مطیع فرمان او شدند. زریر از پدر پیر که تنها کارش عبادت است گفت و پیام لهراسپ را داد و گفت لهراسپ تاج و عرش ایران را به ما سپرد تا تقدیم تو گردد. وقتی گشتاسپ تاج و عرش کیانی را را دید شاد گشت تاج بر سر نهاده بر عرش نشست و همه سپاه در صف ایستاده طوق طاعتش را به گردن آویختند. بدین منوال جنگ احتمالی ایران و روم با تفویض پادشاهی به گشتاسپ ختم به خیر شد.


چون قیصر از ماجرا آگاه شد نزد ایرانیان آمد و فرخ‌زاد را در حصار خود گرفت و از کارهای گذشته پوزش خواست. گشتاسپ آنگاه به قیصر گفت کتایون را نزد وی فرستد تا او همراه لشکر به ایران روانه گردد. قیصر با هدایای فراوان کتایون را آورد و خود نیز تا چند فرسخ شاه جدید ایران را بدرقه نمود. امّا گشتاسپ که نمی‌خواست پدر زنش متحمل رنج سفر گردد او را بازگرداند و ایرانیان به راه طولانی ادامه دادند. گشتاسپ وقتی وارد پارس شد لهراسپ به استقبال او آمد، هر دو از یکدیگر پوزش گرفتند، سپس لهراسپ رو به فرزندش گفت همه‌ی وقایع که بر سرت رانده شد رای خدا بوده، از من مرنج. گشتاسپ نیز جز بقای عمر و سایه‌ی پدر آرزو نکرد. زندگی پرماجرای گشتاسپ از بدو تولد تا هنگام جلوس بر عرش ایران این‌گونه به سر آمد.



نظریه همسانی گشتاسپ کیانی با گشتاسپ هخامنشی

یکسان بودنِ نام ویشتاسپ یا گشتاسپ، پادشاهِ پشتیبان زرتشت که وجود تاریخی او به وسیلهٔ گاهان تأیید می‌شود و ویشتاسپ، پدر داریوش بزرگ، باعث شده برخی از دانشمندان آن دو را یکی بپندارند. این مطلب را هرتل و سپس هرتسفلد در کتاب تاریخ باستان‌شناختی ایران مطرح کرده‌است. آرتور کریستن‌سن این نظریه را رد کرده است.





گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
توضیحات درباره کتایون
کتایون بنا بر شاهنامه فردوسی و مجمل التواریخ و القصص همسر گشتاسپ، از پادشاهان نامدار کیانی و مادر اسفندیار بوده‌است که نام دیگرش را ناهید گفته‌اند.

کتایون دختر قیصر روم بوده‌است:

چو بشنید قیصر بر آن برنهاد که دخت گرامی به گشتاسپ داد

کتایون در شاهنامه

وقتی که کتایون به سن بلوغ رسید پدرش قیصر روم جماعتی از بزرگان و پهلوانان را از اطراف و اکناف در کاخ خویش جمع کرد تا شوهری شایسته برای دخترش برگزیند. کتایون یک به یک از پهلوانان سان دید امّا قبلاً خواب مردی بلند اختر که موجب مباهات کشور روم خواهد شد، دیده بود و اینک از میان حضار در جستجوی همان مرد بود. مردان انجمن نظر کتایون را جلب نکرد روز به پایان رسید امّا قیصر اعلان نمود همه مردان شایسته به قصر او بیایند تا کتایون یکی را شوی خود برگزیند. مرد دهقانی میزبان گشتاسپ در روم بود چون خبر قیصر را شنید، گشتاسپ را تشویق نمود تا در مجلس قیصر حضور یابد بلکه تاج و عرش مهی را کسب نماید.


چو بشنید گشتاسپ با او برفت به ایوان قیصر خرامید تفت

به بیغوله‌یی شد فرود از مهان پر از درد بنشست خسته نهان

برفتند بیدار دل بندگان کتایون و گل‌رخ پرستندگان

همی گشت بر گرد ایوان خویش پسش بخردان و پرستار پیش

چو از دور گشتاسپ را دید گفت که آن خواب سر بر کشید از نهفت





گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
کتایون و گشتاسب (داستان)

«لُهراسب» پادشاه ایران بود که پس از «کیخسرو» به حکومت رسید. او دو پسر به نام‌های «گُشتاسپ» و «زریر» داشت. گشتاسب بسیار مغرور بود و پدرش از او راضی نبود. روزی لهراسب مجلس بزمی ترتیب داده بود. در آن مجلس، ناگهان گشتاسپ درحالت سرخوشی، رو به لهراسب گفت تاج و عرش پادشاهی را به او دهد. اما لهراسب در جواب گفت:



به گشتاسب گفت ای پسر گوش دار که تندی نه خوب آید از شهریار

جوانی هنوز این بلندی مجوی سخن را بسنج و به اندازه گوی​



گشتاسپ که از این حرف پدرش به‌ شدت ناراحت شده‌ بود، لشکری جمع آوری کرد و شبانه به‌سوی هندوستان رفت. وقتی لهراسب متوجه شد که گشتاسپ شهر را ترک کرده بزرگان کشور را فراخواند و به سه نفر از آن‌ها دستور داد به نقاط مختلف رفته و گشتاسپ را بازگردانند؛ به زریر دستور داد به سمت هندوستان حرکت کند. «گُستَهَم» به سمت روم رفت و «گُرازه» به سمت چین حرکت کرد. رزیر شب و روز حرکت کرد تا این‌که در کابل به گشتاسپ رسید و او را با وعده پادشاهی راضی به بازگشت کرد. لهراسب از او به گرمی استقبال کرد اما با گذشت روزها، گشتاسپ فهمید که خبری از واگذاری پادشاهی به او نیست. به همین دلیل دوباره تصمیم گرفت از ایران برود اما این‌بار بدون لشکر!


شب تیره شبدیز لهراسپی بیاورد بازین گشتاسپی

بپوشید زر بفت رومی قبای ز تاج اندر آویخت پر همای

ز دینار و ز گوهر شاهوار بیاورد چندان کش آمد به کار

از ایران سوی روم بنهاد روی به دل گاه جوی و روان راه جوی





گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ترک دوباره ی کشور توسط گشتاسپ

وقتی لهراسب فهمید که پسرش دوباره کشور را ترک کرده، بزرگان را فراخواند. موبدان به او سفارش کردند که گروهی را به دنبال گشتاسپ بفرستند و وقتی که بازگشت، تعلل نکند و تاج پادشاهی را به او بدهد. اما هیچکس نتوانست گشتاسپ را پیدا کند.

گشتاسپ وقتی نزدیک روم رسید، با کمک قایقرانی به نام «هیشوی» از آب عبور کرد. گشتاسپ خود را دبیری از سرزمین ایران معرفی کرده بود. وقتی به روم رسید تا مدتی به دنبال کار گشت اما هیچ کاری مناسبِ او نبود. گشتاسپ سرانجام ناامید شد. یک روز گشتاسپ در اطراف روستایی، زیر سایه درخت نشسته بود که ناگهان مردی که کدخدای روستای بود به او نزدیک شد و چنین گفت:

بدو گفت که ای پاک مرد جوان چرایی پر از درد و تیره روان

اگر آیدت رای ایوان من بوی شاد یکچند مهمان من

مگر که این غمان بر دلت کم شود سر تیر مژگانت بی نم شود​


گشتاسپ نژاد مرد را پرسید و وقتی فهمید از نژاد فریدون (یکی از پادشاهان اساطیری شاهنامه که از نژاد جمشید بود و با غلبه بر ضحاک، ایران را پر از عدل و داد کرد) است، پیشنهادش را پذیرفت و مدتی مهمان او شد.


قیصر روم سه دختر داشت. رسم رومیان برای ازدواج به این شکل بود که دختر وقتی به سن ازدواج می‌رسید مراسمی گرفته می‌شد. در آن مراسم همه‌ی خواستگاران می‌آمدند و دختر قیصر یکی از آن‌ها را انتخاب می‌کرد. اسم بزرگترین دختر قیصر «کتایون» بود. شب قبل از برگزاری مراسم خواستگاری، کتایون خوابی دید:

کتایون چنان دید یک شب به خواب که روشن شدی کشور از آفتاب

یکی انجمن مرد پیدا شدی از انبوه مردم ثریا شدی

سر انجمن بود بیگانه ای غریبی دل آزار و فرزانه ای

به بالای سرو و به دیدار ماه نشستش چون بر سر گاه شاه

یکی دسته دادی کتایون بدوی وزو بستدی دسته رنگ و بوی

یکی انجمن کرد قیصر بزرگ هر آن کس که بودند گرد و سترگ







گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدار کتایون و گشتاسب

صبح روز بعد، همه خواستگاران جمع شدند و کتایون از مقابل آن‌ها گذشت اما هیچ‌کدام را نپسندید. قیصر دستور داد مراسمی دیگر برگزار شود تا کتایون یک‌نفر را بپسندد. این‌بار گشتاسپ، به اصرار مردی که مهمانش بود، در مراسم شرکت کرد. کتایون به محض این‌که گشتاسپ را دید به یاد خوابی که دیده بود افتاد و قیصر گفت که گشتاسپ را پسندیده‌است و می‌خواد با اون ازدواج کند. وقتی قیصر فهمید که او ایرانی نیست گفت:

اگر من سپارم بدو دخترم به ننگ اندرون پست گردد سرم

هم او را و آن را که او برگزید به کاخ اندرون سر بباید برید​

اما کتایون اصرار کرد که گشتاسپ همان کسی است که اون می‌خواهد. قیصر گفت که اگر با او ازدواج کند، باید از قصر برود. گشتاسپ نیز از کتایون پرسید:

ز چندین سر و افسر نامدار چرا کرد رایت مرا خواستار

غریبی همی برگزینی که گنج نیابی و با او بمانی به رنج​

کتایون گفت:

چو من با تو خرسند باشم به بخت تو افسر چرا جویی و تاج و عرش​

این چنین شد که کتایون و گشتاسپ ازدواج کردند و از قصر خارج شدند و با کمک کدخدا در خانه‌ای در روستا زندگی خود را آغاز کردند و از آن پس با شکار زندگی خود را می‌گذراندند. گشتاسپ همچنین هرروز بخشی از شکارش را به هیشوی می‌داد و او را دوست خود قرار داد.






گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواستگاری میرین از دل آرام

پس از مدت‌ها، مردی رومی به نام «میرین» از دختر دوم قیصر که «دل‌آرام» نام داشت خواستگاری کرد اما قیصر که دیگر نمی‌خواست اشتباهش را تکرار کند به او گفت:

کنون هر که جویند خویشی من و گر سرفرازد به پیشی من

یکی کار بایدش کردن بزرگ که خوانندش ایدر بزرگان سترگ​

و از او خواست که گرگی که در بیشه‌ی فاسقون زندگی می‌کند و آرام و قرار را از مردم گرفته بکشد و پس از می‌تواند با دخترش ازدواج کند. میرین برای انجام این کار نزد پیشگویی رفت. و پیشگو چنین گفت:

چنان دید کاندر فلان روزگار از ایران بیاید یکی نامدار

به دستش برآید سه کار گران کزان باز گویند رومی سران

یکی انک داماد قیصر شود همان بر سر قیصر افسر شود

پدید آید از روی کشور دو دد که هر کس رسد از بد دد به بد

شود هر دو بر دست او بر هلاک ز هر زورمندی نیاید ش باک​

میرین به نزد هیشوی رفت و این موضوع را برایش تعریف کرد. هیشوی نیز او را نزد گشتاسپ برد. میرین برای او تعریف کرد که قیصر چه خواسته و از گشتاسپ خواهش کرد که گرگ را بکشد. گشتاسپ پذیرفت. فردای آن روز، میرین با اسب و شمشیری که از سلم (یکی از پسران فریدون که پادشاهی روم به او رسید و شاهان رومی از نژاد او بودند)، به او رسیده بود و هدایای بسیار به نزد گشتاسپ آمد.

چو گشتاسپ آن هدیه ها بنگرید همان اسپ و تیغ از میان برگزید

دگر چیز بخشید هیشوی را بیار است جان جهان جوی را

سپس به سمت بیشه‌ای که آن گرگ در آن زندگی می‌کرد رفت.

چو گشتاسپ آن اژدها را بدید کمان را به زه کرد و اندر کشید

چو باد از برش تیر باران گرفت کمان را چو ابر بهاران گرفت​

گرگ که به شدت زخمی شده بود، به گشتاسپ حمله کرد و اسبش را کشت. اما گشتاسپ:

پیاده بزد بر میان سرش بدو نیم شد پشت و یال و برش​




گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ازدواج میرین و دل آرام

و گرگ کشته شد. سپس گشتاسپ دو دندان گرگ را جدا کرد و از بیشه بیرون آمد. پس از این اتّفاق، کتایون فهمید که گشتاسپ از نژاد شاهان ایران است و از او خواست به ایران بروند اما گشتاسپ نپذیرفت. میرین نیز به پیشگاه قیصر رفت و به او گفت که گرگ را کشته است. قیصر نیز بسیار خوشحال شد و با ازواج میرین و دخترش موافقت کرد.



خواستگاری اهرن از دختر سوم قیصر

پس از مدتی، مرد دیگری به نام «اهرن» از دختر سوم قیصر خواستگاری کرد اما قیصر برای او نیز شرطی گذاشت:

به کوه سقیلا یکی اژدهاست که کشور همه پاک ازو در بلاست

اگر کم کنی اژدها را ز روم سپارم ترا دختر و گنج و بوم​

اهرن وقتی این سخن را شنید، ناامید شد و به پیشگاه میرین رفت تا از او کمک بگیرد. زیرا او قبلاً گرگی را که قیصر خواسته‌بود، کشته بود. میرین راز خود را به اهرن گفت و نامه‌ای به هیشوی نوشت تا از گشتاسپ بخواهد کمکش کند. اهرن با نامه، نزد هیشوی رفت. هیشوی نیز داستانِ اهرن و کشتن اژدها را برای گشتاسپ تعریف کرد. گشتاسپ در پاسخ به اهرن چنین گفت:

بدو گفت رو خنجری کن دراز ازو دسته بالاش چون پنج باز

زهر سوش برسان دندان مار سنانی بر و بسته برسان خار

همی آب داده به زهر و به خون به تیزی چو الماس و رنگ آبگون

به فرمان یزدان پیروز بخت نگون اندر آویزمش بر درخت​

فردای آن‌روز گشتاسپ به کوه سقیلا رفت و با اژدها به نبرد پرداخت. ابتدا خنجر زهرآلود را بر دهان اژدها زد و وقتی زهر به درون بدنش رفت با شمشیر بر سرش زد و او را کشت. دندان اژدها را نیز جدا کرد و بیرون آمد. به نزد هیشوی و اهرن رفت و هرچه اتفاق افتاده‌بود تعریف کرد.

بیاورد اهرن بسی خواسته گر انمایه اسپان آراسته

یکی تیغ برداشت و یک باره جنگ کمانی و سه چوبه به تیر خدنگ

به هیشوی داد آن دگر هر چه بود ز دینار و وز جامه نا بسود​





گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
ازدواج اهرن با دختر سوم قیصر

پس از آن اهرن به نزد قیصر رفت و گفت که اژدها را کشته است. قیصر نیز بسیار خوشحال شد و جشنی ترتیب داد تا دختر سومش را به ازدواج اهرن دربیاورد و همه را در این جشن دعوت کرد. در حین جشن، مسابقه چوگانی ترتیب داده شد و دو داماد قیصر به چوگان مشغول شدند. در این هنگان کتایون به گشتاسپ اصرار کرد که در این جشن شرکت کنند و گشتاسپ پذیرفت. وقتی به قصر وارد شد و دید دیگران مشغول بازی چوگان هستند، اسب و چوگان گرفت و به میدان وارد شد. هیچ‌کدام از رومیان حریف او نبود. قیصر وقتی بازی اورا دید، گشتاسپ را پیشگاه خود خواند و نام و نژادش را پرسید. گشتاسپ گفت:

چنین گفت کان خوار بیگانه مرد که از شهر قیصر ورا دور کرد

چو داماد گشتم ز شهرم براند کس از دفترش نام من بر نخواند

ز قیصر ستم بر کتایون رسید که مردی غریب از میان برگزید​

و سپس داستان کشتن گرگ و اژدها را برای قیصر تعریف کرد و زخم خنجر و دندان‌ها را به عنوان نشانه به او نشان داد. قیصر پس از شنیدن واقعیت بسیار عذرخواهی کرد و سراغ کتایون را گرفت و به نزد او رفت.

بدو گفت قیصر که ای ماهروی گزیدی تو اندر خور خویش شوی

همه دوده را سر برافراختی برین نیک بختی که تو ساختی​

سپس از کتایون درمورد نژاد گشتاسپ پرسید اما کتایون گفت:

نگوید همی پیش من راز خویش نهان دارد از هر کس آواز خویش

گمانم که هست از نژاد بزرگ که پرخاش جویست و گرد و سترگ

زهر چش بپرسم نگوید تمام فرخ زاد گوید که هستم به نام​

پس از آن، گشتاسپ و کتایون به کاخ قیصر نقل مکان کردند و قیصر، به دیگر بزرگان دستور داد که از فرمان فرخ‌زاد (گشتاسپ خود را فرخ‌زاد معرفی کرده بود) پیروی کنند.





گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,624
امتیاز واکنش
13,279
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
تهدید لهراسب از جانب قیصر

پس از آن که قیصر توانایی‌های گشتاسپ را دید، به شاه ایران لهراسب نامه‌ای نوشت و به او گفت که اگر از این پس به روم خراج دهد پادشاه ایران باقی می‌ماند وگرنه روم با لشکری با فرماندهی فرخ‌زاد به ایران حمله خواهد کرد. شخصی به نام «قالوس» این نامه را به نزد لهراسب برد. لهراسب و بزرگان ایران پس از دریافت این نامه بسیار متعجب شدند. شبانگاه، لهراسب فرستاده‌ی قیصر را فراخواند و به او گفت:

نبود این هنر ها به روم اندرون بدی قیصر از پیش شاهان زبون​

قالوس گفت:

سواری به نزدیک او آمدست که از بیشه ها شیر گیرد به دست

بدو داد پر مایه تر دخترش که بودی گرامی تر از افسرش

لهراسب از او پرسید که این مرد دلیر چه شکلی است؟ و قالوس این‌گونه پاسخ داد:

چنین داد پاسخ که باری نخست به چهره زریست گویی درست

به بالا و دیدار و فرهنگ و رای زریر دلیریست گویی به جای​

لهراسب که این را شنید مطمئن شد که آن دلیر گشتاسپ است. و به قالوس گفت که ایران به جنگ روم خواهد آمد. سپس زریر را فراخواند و به او گفت که سریعاً به سمت روم برود و به گشتاسپ بگوید پدرش می‌خواهد تاج پادشاهی را به اون واگذار کند. زریر نیز بدون توقف تا روم رفت. وقتی به نزد قیصر رسید، گشتاسپ بسیار از دیدنش شاد گشت. زریر گفت که فرستاده‌ای از شاه ایران است و لهراسب با روم باج و خراج نمی‌دهد. قیصر نیز فرمان جنگ داد.

پس از آن، گشتاسپ به قیصر گفت:

بدو گفت گشتاسپ من پیش ازین ببودم بر شاه ایران زمین

همه لشکر شاه و آن انجمن همه آگهند از هنر های من

همان به که من سوی ایشان شوم بگویم همه گفته ها بشنوم

برآرم از ایشان همه کام تو درفشان کنم در جهان نام تو​






گشتاسب و کتایون | از اوستا تا شاهنامه

 
  • تشکر
Reactions: Setareh7
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا