خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
Ein Mann beim Psychiater: “Herr Doktor, Herr Doktor! Ich glaube, ich bin ein Auto. Brumm, brumm, brumm.” Der Arzt: “Machen Sie das noch mal.” – “Brumm, brumm, brumm.” – “Ich glaube, Ihr Vergaser ist verstopft!”

یک مرد پیش روانپزشک رفت:
“اقای دکتر، اقای دکتر! من فکر میکنم، من یک ماشینم. بروووم، بروووم، برووووم.”
دکتر: “یه بار دیگه انجام بده”
“بروووم، بروووم، بروووم”
“فکر می کنم کاربراتورت خراب شده!”
***
Kommt eine Frau zum Psychiater. “Herr Doktor, Herr Doktor, ich glaube mein Mann ist verrückt! Jeden Morgen beim Frühstück isst er die Kaffeetasse auf und lässt nur den Henkel übrig. Sagt der Arzt: “So ein Irrer, wo der Henkel doch das Beste ist!”
یک زن پیش روانپزشک می رود
“آقای دکتر، آقای دکتر. من فکر می کنم شوهرم دیوانه شده! هر روز صبح سر صبحانه اون همه فنجان قهوه رو می خوره و فقط دسته اش رو باقی می ذاره”
دکتر میگه: “عجب دیوانه ای، اتفاقا دستگیره بهترین بخشه!”
***
Ein Arzt verschreibt, fälschlicher Weise, seinem Patienten Abführmittel anstatt Hustensaft. Nach zwei Tagen trifft der Arzt den Patienten und fragt: “Na, husten Sie noch?”
Erwidert der Patient: “Nein, Herr Doktor, ich trau mich nicht mehr!”
دکتر اشتباها برای مریضش به جای شربت سرفه، مسهل تجویز میکنه. بعد از دو روز دکتر مریض رو می بینه و میپرسه “خب، هنوزم سرفه می کنی؟”
مریض جواب میده “نه آقای دکتر، دیگه جرئت نمی کنم

منبع: بیاموز​


لطیفه‌های زبان آلمانی

 
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
Erwidert der Patient: “Nein
Ein Mann liegt auf der Intensivstation, an vielen Schläuchen angeschlossen. Da besucht ihn ein Pfarrer. Plötzlich fängt der Mann zu keuchen an. Da er nicht sprechen kann, bittet er in Zeichensprache um einen Stift. Er kritzelt auf einen Zettel einen Satz und stirbt.
Der Pfarrer denkt sich: “Das geht mich nichts an” und bringt den Zettel der Frau des Verstorbenen. Die liest und fällt in Ohnmacht. Da nimmt der Pfarrer den Zettel und liest: “Du Idiot, geh von meinem Schlauch runter!”
یک مرد تحت شرایط ویژه بسـ*ـتری شده بود، و شلنگ های زیادی بهش متصل بود. یک کشیش به ملاقات او آمد. ناگهان مرد شروع کرد به تنفس سریع. از آنجا که نمی توانست صحبت کند، با اشاره نشان داد که یک مداد می خواهد. او روی یک تکه کاغذ جمله ای نوشت و مرد.
کشیش فکر کرد “این (نوشته) به من ربطی ندارد” و متن را زن مرد مرده داد. زن آن را خواند و غش کرد. بعد کشیش نامه را برداشت و خواند
“احمق، از روی شیلنگ برو کنار”
***
Ein Mann kommt in die Apotheke und fragt: “Haben Sie etwas Zucker?” Der Apotheker geht nach hinten und kommt mit einem Beutel Zucker wieder. “Haben Sie vielleicht auch einen Löffel?”, fragt der Mann. Der Apotheker langt unter die Theke und holt einen Löffel hervor. Der Mann holt einen Löffel voll Zucker aus dem Beutel, zieht ein kleines Fläschchen aus der Tasche und träufelt vorsichtig zwanzig Tropfen auf den Zucker. “Probieren Sie doch mal”, sagt er zum Apotheker. Der probiert den beträufelten Zucker und fragt: “Und was soll das jetzt bedeuten?” “Ach, nichts weiter, mein Arzt hat zu mir gesagt: Gehen Sie in die Apotheke und lassen Sie Ihren Urin auf Zucker testen…”
مردی به داروخانه رفت و پرسید “کمی شکر دارید؟”
داروخانچی رفت و با یک کیسه شکر برگشت.
“آیا یک قاشق هم دارید؟”
داروخانچی زیر پیشخوان رفت و یک قاشق در آورد. مرد یک قاشق پر شکر را از کیسه در آورد، یک بطری کوچک از جیبش در آورد و با دقت 20 قطره از محلول آن را روی شکر ریخت.
به بعد به داروخانچی گفت “این را امتحان می کنی؟”
داروخانچی شکر خیس شده را گرفت و خورد (امتحان کرد)، و پرسید “حالا این کار چه معنایی می دهد؟”
“اوه، هیچی، دکتر به من گفت به داروخانه برو و بگذار شکر توی ادرارت را امتحان کنند…”


لطیفه‌های زبان آلمانی

 
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay

فاطمه مقاره

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
562
امتیاز واکنش
4,291
امتیاز
228
محل سکونت
حس عجیب
زمان حضور
15 روز 6 ساعت 2 دقیقه
Frau Meier kommt mit ihrer Tochter zum Arzt.
Der Arzt fragt: “Stottert Ihre Tochter immer so?”
“Nein”, sagt Frau Meier, “nur wenn sie was sagen will.”
خانم مایر و دخترش به دکتر می روند.
دکتر سوال می کند “دختر شما همیشه اینطور لکنت دارد؟”
خانم مایر می گوید “نه”
“فقط زمانی که می خواهد صحبت کند”
***
“Sie haben eine sehr seltene, sehr ansteckende Krankheit. Wir müssen Sie leider auf die Isolierstation verlegen. Dort bekommen Sie nur Kartoffelpulver und Spiegeleier zu essen.”
“Werd’ ich davon denn wieder gesund?”
“Nein, aber das ist das einzige, was sich unter der Tür durchschieben lässt.”
“شما یک مریضی خیلی نادر و بسیار مسری دارد. متاسفانه ما باید شما را به قرنطینه ببریم. انجا شما فقط پوره سیب زمینی و نیم رو میخورید!”
“آیا از این طریق دوباره سلامتی رو به دست میارم؟”
“نه، اما این تنها چیزیه که میشه از زیر در سلول داخل داد”
***
Ein Ehemann rast zum Doktor. “Kommen Sie schnell, meine Frau hat wahnsinnig hohes Fieber!” – “Wie hoch denn?” – “Tja, unser Fieberthermometer ist kaputt, aber das Einkochthermometer steht auf Mirabellen.”
شوهر با عجله پیش دکتر رفت
“سریع بیایید، زن من تب خیلی بالایی دارد!”
“چقدر بالا؟”
“خب، دماسنج ما خراب است اما دماسنج آشپزی روی زرد است​


لطیفه‌های زبان آلمانی

 
  • تشکر
Reactions: ASaLi_Nh8ay
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا