خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,709
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
#قصه_متنی

#دختری_که_دوست_داشت_گنجشک_باشد







دختری که دوست داشت گنجشک باشه



یکی بود یکی نبود.



دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد:



ای کاش من هم یک گنجشک بودم!



آن وقت هرجا دوست داشتم میرفتم و در آسمان پرواز میکردم.



یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است !



وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است.



باخوشحالی به آسمان پرید و پرواز کرد،



او از اینکه گنجشک شده خیلی خوشحال بود،



تا اینکه خسته وگرسنه شد و روی شاخه درختی که پراز گنجشک بود نشست.



گنجشکی کنار او آمد وگفت:



چیه بچه جون اینجا چی میخوای؟



عسل گفت:



من خسته و گرسنه ام.



گنجشک قاه قاه خندید وگفت:



تو یک گنجشکی و خودت باید برای خودت جا و غذا پیدا کنی.



الان هم از اینجا برو چون باید از قبل جا میگرفتی !



عسل شروع به گریه کرد، درهمین موقع دستی او را تکان داد.

مادرش بود !



بله بچه ها،


عسل کنار باغچه خوابش برده بود وخواب دیده بود.



او فهمید که هر آرزویی مشکلات خودش را دارد وهیچ وقت نمی توان بی گدار به آب زد.


قصه دختری که دوست داشت گنجشک باشد

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا