خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسم رمان: مرگ شادی
اسم نویسنده: hannaneh20 کاربر انجمن رمان ۹۸
ژانر: تراژدی، عاشقانه
ناظر: Matiᴎɐ✼
خلاصه:
پسری عاشق، که روزگار اتفاقات تلخی را برایش رقم زده؛ گویا قرار نیست دیگر طعم خوشبختی را بچشد.
حق او نبود این‌گونه از عشقش جدا شود و حقش نبود این‌گونه از رفیقش خنجر بخورد


در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Matiᴎɐ✼، Meysa و 16 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
«میلاد»
وارد کافه شدم و روبه روش نشستم.
با لحن بيش از حد سرد گفتم:
- خب مي‌شنوم.
با ناز گفت:
- من سانازم. واست خوب نيست که اين طوري باهام حرف بزني هـا!
هه! من گفتم خودت رو معرفي کن؟!
بي تفاوت گفتم:
- به من ربطي نداره که کي هستي، اصلا هم مهم نيست. زودتر حرفت رو بزن.
با يه لحن ناجور گفت:
- خب بايد بدوني که قراره بياي خواستگاري کي!
ديگه اين دختره‌ داره از حدش مي‌گذره.
با لحني که دلم نميخواست بره بالا گفتم:
- ببين، من نمي‌دونم اون بابات چي تو مخت کرده، ولي اين فکر و خيا‌ل‌هاي پوچ‌ رو از کلت بنداز بيرون!
خيلي خونسرد جاي رژلبش رو از روي فنجون قهوه پاک کرد و گفت:
- من هم پول دارم، هم خونه و هم ماشين. اگه باهام ازدواج کني توي پول غلت مي‌زني.
نگاهم رو روي صورتش گردوندم. صورت تپل و چشماي کشيده که به لطف خط‌چشم و ريمل درشت شده بود و عضوی پرتز شده و دماغي که چسپ عمل هنوز روش بود.
دستش‌رو روي دستم گذاشت که دستش‌ رو پس زدم و گفتم:
- اولا بهم دست نزن! دوما من به پول شما نيازي ندارم، سوما تا هفته‌ي ديگه خونه رو تحويل مي‌دم. يا علي!
از سر ميز بلند شدم و بيرون رفتم.
هه! يارو معلوم نيست با خودش چي فکر کرده! هنوز هم اينقدر بدبخت نشدم که برم خودم رو به پول صاحب‌خونه بفروشم و با دخترش ازدواج کنم. بايد برم و دنبال خونه وگرنه باز هم آبرومون رو تو کوچه و خيابون مي‌‌بره.
منِ بدبخت با يه حقوق مسافرکشي چجوري هم پول اجاره خونه رو بدم، هم پول خورد و خوراک خودم و مادرم رو؟
سوار پرايد زوار در رفته‌ام شدم و حرکت کردم توي خيابون‌ها تا ببينم امروز مي‌تونم دستِ پُر برم خونه يا نه!

انجمن رمان نویسی


در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Matiᴎɐ✼، Meysa و 12 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
«عرفان»
بالاخره يه مدرک درست و حسابي تونستم گير بيارم. بعد از اينکه ميلاد از کافه با اعصابي داغون رفت بيرون، رفتم سراغ ساناز و پول ‌رو بهش دادم. الحق که کارش رو خوب انجام داده بود.
ساناز: «فيلم ‌رو گرفتي؟!»
- اره دمت‌گرم! فقط صداگزاريش مونده. واسه‌ي صداگزاري توام بايد بياي.
ساناز: «اکي... ولي صداي اين رفيقت ‌رو چيکار ميکني؟»
- رفيقم کارش ‌رو بلده. بريم واسه صداگزاري.
سوار ماشين من شديم و به سمت استوديوي مخفي اميرسام رفتيم.
بعد از حدود يه ربع رسيديم به خونش که زيرزمينش براي کارش بود.
بعد از سلام و احوالپرسي وارد زير زمينش شديم که پر بود از کامپيوتر و کيس و باند و خلاصه هرچيزي که براي کارش لازم داشت تو اون زير زمين بود.
در و ديواراش پر از پوسترهاي مختلف و رنگ ديوارش هم طوسيه مايل به مشکي بود.
اميرسام نشست رو صندلي و برگشت سمتم و گفت:- خب داداش فيلم رو اوردي؟
گوشيم رو دادم دستش و گفتم:
- اميرسام گند نزنيا! من رو تو حساب باز کردم.
- خيالت راحت کارم رو بلدم!
- اکي پس شروع کن.
صداها‌ رو اونطور که مي‌خواستم درست کرديم. حالا اون صداهاي تمسخرآميز به مکالمه‌ي عاشقانه بين ساناز و ميلاد تبديل شده بود.
فيلم فِيکي که درست کرده بوديم رو پلي کردم:
(توصيف فيلم فيک)
ميلاد رفت روي صندلي نشست. پشتش به دوربين بود و حالتاش ديده نمي‌شد.
- سلام ساني!
ساني با لبخند جوابش رو داد:
- سلام عشقم خوبي؟
- الان که تورو ديدم عاليم! تو چطوري نفس ميلاد؟
- منم مثل تو.
ساناز دست ميلاد رو ميگيره که ميلاد دستش‌رو ميکشه و ميگه:
- عشقم اينجا زشته. بزار بعدا هر چقد دلت خواست دستم ‌رو بگير.
فيلم رو قطع کردم، بهتر بود فيلم اينجا تموم شه تا قيافه‌ي عصبيه ميلاد تو فيلم نباشه.
پول اميرسام رو حساب کردم و با ساناز از زيرزمين اومديم بيرون.

انجمن رمان نویسی


در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 9 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
سوار ماشين برليانسم شدم و با ساناز زديم زير قدش و رسوندمش خونشون.
حالا نوبت اجراي مرحله سومه.
به شماره ي همتا که به نام آبجي سيو شده بود، پيام دادم:
- بيا به اين آدرسي که ميدم. ميلاد نفهمه! کارم مهمه.
سريع پيامش اومد:
- يه ربع ديگه اونجام داداش.
هه داداش؟! تا چند وقت ميشي زنم، اون وقت ديگه بايد عشقم صدام کني .
به سمت پارکي که قرار بود همتا بياد حرکت کردم.
روي نيمکت نشستم که از دور ديدمش، داشت به سمتم مي‌اومد. بلند شدم و باهاش دست دادم. بعد از احوال پرسي گفت:
- کار مهمت چي بود داداشي؟ چرا نمي‌خواستي ميلاد بدونه دارم ميام اين‌جا؟
سرم رو به علامت شرمندگي انداختم پايين و گفتم:
- همتا جان من خيلي وقت بود که مي‌خواستم يه موضوعي رو بهت بگم و يه درخواستي ازت داشته باشم ولي منتظر شدم تا مدرک قابل قبولي واست بيارم تا حرف‌هام برات توجيح شه.
نگاهش رنگ نگراني گرفت و با استرس گفت:
- واي عرفان بگو، دارم سکته مي‌کنم. درست حرفت رو بزن مي‌خواي چي بگي؟
خيلي ريلکس گفتم:
- من چيزي نمي‌گم. اين رو ببين! بعد من حرف‌هام ‌رو مي‌زنم.
گوشيم ‌رو در آوردم و فيلم رو پلي کردم. لبخند خبيثي زدم. همتا خيلي با دقت به فيلم نگاه مي‌کرد.
انگار باورش نمي‌شد. چشماش گرد شد. معلوم بود بغض کرده. چشم‌هاش قرمز شده بود و اماده‌ي باريدن بود.
ناباور سرش رو تکون مي‌داد و اروم ميگفت:
- گولم زد، دوسم نداشت، بازيم داده.
با صداي بلند زد زير گريه و من هم از فرصت استفاده کردم و دستامو دورش گره کردم.
تو دستام گريه مي‌کرد.
مي‌دونستم الان وقت خوبي براي شروع حرف اصليم نيست، براي همين شروع کردم به دلداري دادنش.
- همتا تو هنوز خيلي جووني... لياقت تو خيلي بالاتر از اين حرف‌هاست. تو نبايد به پاي ميلاد بسوزي. اون تو رو بازيچه کرده بود. براي پولت اومده بود .سمتت، لياقت عشق پاکت رو نداشت.

انجمن رمان نویسی


در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
گريه اش تبديل به هق‌هق شد. خودش‌رو از تو دستام کشيد بيرون و گفت:
- اره اره من نبايد گريه کنم. من بايد فراموشش کنم. دوباره ميتونم عاشق بشم. با کسي که واقعا منو واسه خودم ميخواد. لعنت به اين ثروتي که همه به خاطر پول تورو مي‌خوان. لعنت!
لبخند رضايت بخشي زدم و سرم رو تکون دادم و گفتم:
- افرين عزيزم. ديگه فراموشش کن. دوباره عاشق شو، با کسي...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 9 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
از جام بلند شدم که احساس کردم سرم گيج مي‌ره. يکم رو تـ*ـخت نشستم و سرم رو تو دستم گرفتم. وقتي احساس کردم بهتر شدم چراغ اتاق رو روشن کردم و دستم رو جلوي صورتم گذاشتم تا چشمم به نور عادت کنه.
رفتم آبی به صورتم زدم و بالاخره از اتاق خارج شدم.
تا مامان من رو ديد، اومد صورتم رو گرفت و گفت:
- قربون دختر خوشکلم بشم! مادر نمي‎‌خواي بهم بگي چي...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
- هوم! خدا کنه.
- همتا ظرفيت شنيدن حرف‌هام رو داري؟
- چه حرفي؟!
- راستش يه چيزي رو مي‌خوام بهت بگم که بايد ببينمت. مي‌خوام مطمين باشم که حالت خوب باشه و بتوني درست در مورد حرفام درست تصميم بگيري.
- درمورد؟
- خودت!
- من حالم خوبه.
- اکي پس فردا هم رو ببينيم؟!
- باشه آدرس رو بفرست ميام.
با عرفان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

DECEASE

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/8/19
ارسال ها
20
امتیاز واکنش
666
امتیاز
153
محل سکونت
زیرگذر-___
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
ممنون از دوستانی که تا اینجا همراهیم کردن... لطفا تو پروفم نظرتون رو بهم بگید!
خیلی نظرتون مهمه!

سرم رو انداختم پايين که بابا گفت:
- دخترم بگو ديگه! چي شده که اينطوري اشفته‌اس حالت؟
سرم رو بالا اوردم و رو به بابا گفتم:
- بابا... با ميلاد تموم کردم!

مامان...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مرگ شادی | hannaneh20کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا