نویسنده این موضوع
فوتبال ماهی ها
ماهی ها توی آب نشسته بودن و حسابی حوصلشون سر رفته بود. که یه دفعه یه چیز گرد و قلمبه افتاد وسط اونها . آب گل آلود شد و ماهی ها فرار کردن. بعد از چند لحظه، گل و لای آب ته نشین شد و آب دوباره شفاف شد.
ماهی ها یواش یواش از این ور و اون ور اومدن جلو . کم کم نزدیک و نزدیک تر شدن . مثل اینکه تا حالا چنین چیزی ندیده بودن.
یکی گفت شاید این یه بچه نهنگ قلمبه است که کله شو قایم کرده و می خواد یه دفعه دهنشو باز کنه و همه ی ما رو بخوره .
با این حرف، ماهی ها یه کمی ترسیدن و از اون چیز گرد و قلمبه فاصله گرفتن. اونا رفتن عقبتر و از دور نگاهش کردن . اما اون چیزه، اصلا تکون نمی خورد، مگر اینکه آب تکونش می داد.
ماهی ها تا شب بهش نگاه کردن . وقتی مطمئن شدن خطرناک نیست، دوباره بهش نزدیک شدن. یکی از ماهی ها اومد جلو و با کله زد بهش. اون هم قل خورد و قل خورد و قل خورد تا دوباره سرجاش ایستاد. ماهی ها خوششون اومد. همگی نزدیک شدن و هر کدوم یه ضربه بهش زدن. اون چیز گرد هم هی قل می خورد و این ور می رفت و اون ور می رفت. طولی نکشید که ماهیها یاد گرفتن با اون بازی کنن. حالا دیگه تعداد ماهیها زیاد شده بود. یه عالمه ماهی جمع شده بودن تا با اون گردک قلمبه بازی کنن. بازی ماهیها مثل فوتبال شده بود.
فردای اون روز بچه ها جمع شدن کنار رود خونه تا توپ بازی کنن. یه دفعه دیدن توپشون وسط آبها افتاده و یه عالمه ماهی دارن باهاش فوتبال بازی می کنن.
بچه ها فهمیدن که دیروز توپشون گم نشده بوده بلکه تو رود خونه افتاده بوده و ماهی ها اونو پیدا کرده بودن.
بچه ها اول می خواستن توپشونو از ماهی ها پس بگیرن ولی بعدش دلشون نیومد این کارو بکنن. بچه ها اون روز به جای بازی کردن نشستن و فوتبال ماهی ها رو تماشا کردن.
ماهی ها توی آب نشسته بودن و حسابی حوصلشون سر رفته بود. که یه دفعه یه چیز گرد و قلمبه افتاد وسط اونها . آب گل آلود شد و ماهی ها فرار کردن. بعد از چند لحظه، گل و لای آب ته نشین شد و آب دوباره شفاف شد.
ماهی ها یواش یواش از این ور و اون ور اومدن جلو . کم کم نزدیک و نزدیک تر شدن . مثل اینکه تا حالا چنین چیزی ندیده بودن.
یکی گفت شاید این یه بچه نهنگ قلمبه است که کله شو قایم کرده و می خواد یه دفعه دهنشو باز کنه و همه ی ما رو بخوره .
با این حرف، ماهی ها یه کمی ترسیدن و از اون چیز گرد و قلمبه فاصله گرفتن. اونا رفتن عقبتر و از دور نگاهش کردن . اما اون چیزه، اصلا تکون نمی خورد، مگر اینکه آب تکونش می داد.
ماهی ها تا شب بهش نگاه کردن . وقتی مطمئن شدن خطرناک نیست، دوباره بهش نزدیک شدن. یکی از ماهی ها اومد جلو و با کله زد بهش. اون هم قل خورد و قل خورد و قل خورد تا دوباره سرجاش ایستاد. ماهی ها خوششون اومد. همگی نزدیک شدن و هر کدوم یه ضربه بهش زدن. اون چیز گرد هم هی قل می خورد و این ور می رفت و اون ور می رفت. طولی نکشید که ماهیها یاد گرفتن با اون بازی کنن. حالا دیگه تعداد ماهیها زیاد شده بود. یه عالمه ماهی جمع شده بودن تا با اون گردک قلمبه بازی کنن. بازی ماهیها مثل فوتبال شده بود.
فردای اون روز بچه ها جمع شدن کنار رود خونه تا توپ بازی کنن. یه دفعه دیدن توپشون وسط آبها افتاده و یه عالمه ماهی دارن باهاش فوتبال بازی می کنن.
بچه ها فهمیدن که دیروز توپشون گم نشده بوده بلکه تو رود خونه افتاده بوده و ماهی ها اونو پیدا کرده بودن.
بچه ها اول می خواستن توپشونو از ماهی ها پس بگیرن ولی بعدش دلشون نیومد این کارو بکنن. بچه ها اون روز به جای بازی کردن نشستن و فوتبال ماهی ها رو تماشا کردن.
قصه فوتبال ماهیها
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com