خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

elnaź вαnσσ

اخراج شده
کاربر اخراج شده
کاربر رمان ۹۸
عضویت
2/2/20
ارسال ها
541
امتیاز واکنش
4,716
امتیاز
228
سن
23
زمان حضور
47 روز 14 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
#قصه_زلزله

دوست سوسک کوچولو

توی دیوار مدرسه، سوسک کوچولو تنها زندگی می کرد. او خیلی تمیز بود و در میان سوسک ها هیچ دوستی نداشت. خیلی دلش می خواست با بچه ها دوست شود. ولی خجالتی بود.
یک شب سوسک کوچولو از تنهایی خوابش نبرد. صبح که شد، زیر چکه ی شیر حیاط حمام کرد. شاخک هایش را تاب داد. بال هایش را برق انداخت. موی پاهایش را شانه کرد. بعد از زیر در، داخل کلاس دومی ها شد.


بالای لوله ی بخاری نشستو منتظر بچه ها شد. بچه ها آمدند و کلاس شروع شد. سوسک کوچولو دلش می خواست پایین بیاید. ولی رویش نمی شد. ناگهان معلم از دختری سوال کرد. دختر نقاشی می کرد و درس را بلد نبود. معام اخم کرد. سوسک کوچولو دلش برای دختر سوخت. یک دفعه شجاع شد.
وسط کلاس پرید و گفت: « خانم اجازه؟»
ناگهان انگار زلزله شد. همه جیغ کشیدند و از کلاس بیرون پریدند. همه جز دختر نقاش. سوسک کوچولو با تعجب از او پرسید:
« چرا این طوری شد؟ »

دختر دستش را دراز کرد و گفت: « زود قایم شو. بپر توی جیبم. »
سوسک کوچولو به ناخن های سیاه دختر نگاه کرد. به روپوش کثیفش نگاه کرد. توی دلش گفت: « اگر میکروب داشته باشد چی؟ »
ولی سوسک کوچولو خیلی تنها بود؛ خیلی دلش می خواست یک دوست داشته باشد. پس یواش یواش رفت توی جیب دختر. چشم هایش را بست و با خودش گفت:
« عیبی ندارد. بعد تمیزی را یادش می دهم. من حالا یک دوست دارم. » آن وقت با خیال راحت خوابید. حتی با سر و صدای برگشتن بچه ها بیدار نشد. طفلک شب قبل از تنهایی خوابش نبرده بود.


قصه زلزله

 
  • تشکر
Reactions: Leyla
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا