- عضویت
- 21/4/19
- ارسال ها
- 5,684
- امتیاز واکنش
- 25,043
- امتیاز
- 473
- زمان حضور
- 82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمتر کسی پیدا میشود که به طریقی با این کتاب آشنا نباشد. کتاب بینوایان با عنوان اصلی Les Misérables شاهکار ویکتور هوگو است که در سال ۱۸۶۲ منتشر شد. این رمان به معنای واقعی کلمه غذای کاملی برای روح انسان است. کتابی که بدون تردید ازجمله ماندگارترین رمانهایی خواهد بود که به عمر خود میتوانید بخوانید.
کتاب بینوایان به صورت سوم شخص روایت میشود و در آن نویسنده زمان به جلو و عقب میکشد و ماجراهای مختلف را روایت میکند. این اثر هرآنچه را که لازم است درباره فرانسه قرن نوزدهم بیان کرده و یک اثر تاریخی، روانشناسانه، اجتماعی و عاشقانه محسوب میشود. ویکتور هوگو ۱۷ سال را صرف نوشتن این اثر برجسته کرده است.
حسینقلی مستعان، مترجم، در ابتدای کتاب بینوایان زندگی نامهای از هوگو و همچنین معرفی کوتاه از آثار او ارائه کرده است. در مقدمه مترجم بر چاپ پنجم نوشته است:
داستان کتاب بینوایان
ماجرای رمان با داستان زندگی مسیو بیین وُنو میرییل، اسقف شهر دینی آغاز میشود. پیرمرد ۷۵ سالهای که ویکتور هوگو در وصف مهربانی و خوبیهای او تقریبا ۱۰۰ صفحهای مینویسد. این اسقف به هر طریقی به افراد بینوا کمک میکند، دستمزدی که از دولت میگیرد، پول مراسمها و حتی خانه خود را نیز وقف فقرا میکند.
چند مورد از خوبیهای این اسقف که در متن کتاب آمده است:
هرکس، میتوانست به هر ساعت، مسیو میرییل را بر بالین بیماران و محتضران طلبد. وی بیخبر از آن نبود که این عمل عالیترین وظیفهاش و بزرگترین کارش است. خانوادههای بیسرپرست، یا یتیمان، محتاج به آن نبودند که آمدنش را تمنا کنند. او خود به موقع میرسید.
هرجا که او پدیدار میشد مثل یک عید میشد. پنداشتی که در عبورش، چیزی حرارتبخش و درخشان وجود دارد. کودکان و پیران چنان به خاطر اسقف بر آستانه درها میآمدند که گویی برای آفتاب آمدهاند. دعای خیر میکرد و مردم در حقش دعای خیر میکردند. هرکس حاجت به چیزی داشت خانه او را نشانش میدادند.
در ادامه ژان والژان وارد داستان میشود. کسی که برای سیر کردن شکم بچههای خواهرش دست به دزدی میزند. او فقط یک قرص نان میدزد اما به ۵ سال زندان محکوم میشود. در زندان براثر اتفاقات و شرایط مختلف ۴ بار تلاش میکند که فرار کند اما هر بار دستگیر میشود و به مدت محکومیتش افزوده میشود. نهایتا ژان والژان ۱۹ سال را در زندان سپری میکند.
پس از ۱۹ سال از زندان آزاد میشود. اما این تازه شروع بدبختیهای اوست. هنگام آزادی برگه زردی به او میدهند که نشان دهنده این است که او یک مجرم است که به تازگی از زندان آزاد شده است.
در همین حال است که ژان والژان وارد شهری میشود که میرییل، اسقف آن است. اولین توصیف از وضعیت ژان والژان در کتاب بینوایان چنین است:
در یکی از نخستین روزهای ماه اکتبر ۱۸۱۵، تقریبا یک ساعت پیش از غروب آفتاب، مردی که پیاده سفر میکرد، داخل شهر کوچک دینی میشد. سکنه کمیابی که در آن لحظه جلو پنجرهشان، یا بر آستانه خانهشان بودند، این مسافر را با یک نوع اضطراب مینگریستند. مشکل بود که راهگذری با ظاهری فلاکتبارتر از این دیده شود. این، مردی بود میانه بالا، چهارشانه، تنومند، در کمال سن. ممکن بود چهل و شش یا چهل و هشت سال داشته باشد. کلاهی با آفتابگردان چرمی متمایل به پایین، قسمتی از چهره سوخته شده از تابش آفتاب و وزش باد و خیس شده از عرقش را میپوشاند. پیراهنش از متقال درشت زرد، بسته شده به گردنش با لنگر کوچکی از نقره، سـ*ـینه پشمآلودش را نمایان میگذاشت. کراواتی داشت به شکل طناب، به گردن پیچیده؛ شلواری از کتان آبی مستعمل و از هم گسیخته، یک زانویش سفید، زانوی دیگرش سوراخ؛ نیمتنه کهنهای خاکستری رنگ و پاره پاره، وصله خورده به یک آرنج با ماهوت سبز دوخته شده با ریسمان؛ بر پشت یک توبره سربازی، کاملا انباشته، به خوبی مسدود، و بسیار نو؛ بر دست چوبدستی بزرگ گردهدار؛ پاها بیجوراب در کفشهایی نعلدار؛ سر چیده شده، و ریش، بلند. (کتاب بینوایان – جلد اول – صفحه ۳۰۴)
ژان والژان در این شهر به دنبال لقمهای غذا و سرپناهی است که شب را سپری کند. اما هیچ دری به روی او گشوده نمیشود. حتی دوباره در زندانی را میزند و درخواست میکند که او را بگیرند. در نهایت پیرزنی خانه اسقف را به او نشان میدهد.
اسقف میرییل با آ*غو*شی باز ژان والژان را میپذیرد. به او غذا و اتاق میدهد که استراحت کند. اما در مقابل، ژان والژان ظروف نقرهای اسقف را میدزدد و فرار میکند. هنگام فرار او را دستگیر میکنند و نزد اسقف میآورند. در همین حال است که اسقف به سرجوخه ژاندارمری میگوید که خودش ظروف نقرهای را به این مرد داده است و همانجا شمعدانهایش را نیز به ژان والژان میدهد. شمعدانهایی که ژان والژان تا آخر عمر آنها از خودش دور نمیکند.
حرفهایی که اسقف در این دیدار به ژان والژان میزند، و همچنین در ادامه برخورد او با پتی ژوره، آشوبی در درون او ایجاد میکند:
ژان والژان، برادر من، شما از این پس دیگر به بدی تعلقی ندارید، بلکه متعلق به خوبی هستید. این جان شماست که من از شما میخرم، از افکار سیاه و از جوهر هلاکش میرهانم و به خدا تقدیمش میکنم. (کتاب بینوایان – جلد اول – صفحه ۳۶۰)
پس از این ماجرا ویکتور هوگو، خواننده را به سمت یک ماجرای عاشقانه میبرد. ماجرایی که در آن فانتین وارد داستان میشود. فانتین از عشق خود حامله است اما قبل از اینکه این موضوع مطرح شود، عشقش او را ترک میکند. کوزت، دختر فانتین است. دختر بینوایی که فانتین او را نزد خانواده تناردیه میگذارد تا از او مراقبت کنند. اما فانتین هیچ خبر ندارد که تناردیهها چقد پست و کثیف هستند.
کارهای تنفرانگیز تناردیهها در سراسر کتاب پراکنده شده و همواره بر روح خواننده سنگینی میکند. ویکتور هوگو در ابتدای ورود شخصیت تنادریهها به کتاب بینوایان چنین در مورد آنها توضیح میدهد:
این زن و شوهر، از طبقه پَستای بودند که مرکب از مردم ناهنجار کامیاب و مردم زیرک تلخکام است و بین طبقه موسوم به اواسطالناس و طبقه موسوم به طبقه پست، قرار گرفته، واجد بعضی نواقص طبقه اخیر و همه مفاسد طبقه نخستین است بیآنکه حمیت جوانمردانه کارگران را، ویا انتظام شرافتآمیز مردم متوسط را داشته باشند. اینان از طبایع رذلی بودند که اگر اتفاقا آتش تیرهای گرمشان کند، به آسانی غول آسامی میشوند. در ذات این زن ریشه توحش و در طبیعت این مرد، یک نسج گدایی وجود داشت. هر دو برای ترقیات زشتی که در جهت بدی امکانپذیر است، عالیترین درجه لیاقت را داشتند. در عالم یک نوع جانهای خرچنگ صفت وجود دارند، که پیوسته به قهقرا سوی ظلمت میروند و در دوران زندگی بیآنکه قدمی پیش گذارند به عقب برمیگردند، تجربه را برای افزودن بر شناعتشان به کار میبرند، پیوسته به کار میبرند، پیوسته بدتر میشوند و بیش از پیش خویشتن را به سیاهی متزایدی میآلایند. این زن و این مرد از این گونه نفوس بودند. (کتاب بینوایان – جلد اول – صفحه ۴۲۸)
خلاصهای که خواندید تنها قسمت ابتدایی کتاب بینوایان بود. اتفاقات این رمان بسیار بسیار زیاد است و هر کدام به طریق خاص خود شگفتآور هستند. حوادث و توصیفهای زیادی هم در رمان آمده که هم تاریخی هستند و هم برای برجستهتر کردن داستان کتاب روایت میشوند.
ژاور،ماریوس، مادام و مسیو تناردیه، اپونین و پتیگاوروش از جمله دیگر شخصیتهای مهم کتاب بینوایان هستند.
این رمان در پنج بخش به شرح زیر نوشته شده است:
تایپ رمان | رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی
کتاب بینوایان به صورت سوم شخص روایت میشود و در آن نویسنده زمان به جلو و عقب میکشد و ماجراهای مختلف را روایت میکند. این اثر هرآنچه را که لازم است درباره فرانسه قرن نوزدهم بیان کرده و یک اثر تاریخی، روانشناسانه، اجتماعی و عاشقانه محسوب میشود. ویکتور هوگو ۱۷ سال را صرف نوشتن این اثر برجسته کرده است.
حسینقلی مستعان، مترجم، در ابتدای کتاب بینوایان زندگی نامهای از هوگو و همچنین معرفی کوتاه از آثار او ارائه کرده است. در مقدمه مترجم بر چاپ پنجم نوشته است:
داستان کتاب بینوایان
ماجرای رمان با داستان زندگی مسیو بیین وُنو میرییل، اسقف شهر دینی آغاز میشود. پیرمرد ۷۵ سالهای که ویکتور هوگو در وصف مهربانی و خوبیهای او تقریبا ۱۰۰ صفحهای مینویسد. این اسقف به هر طریقی به افراد بینوا کمک میکند، دستمزدی که از دولت میگیرد، پول مراسمها و حتی خانه خود را نیز وقف فقرا میکند.
چند مورد از خوبیهای این اسقف که در متن کتاب آمده است:
هرکس، میتوانست به هر ساعت، مسیو میرییل را بر بالین بیماران و محتضران طلبد. وی بیخبر از آن نبود که این عمل عالیترین وظیفهاش و بزرگترین کارش است. خانوادههای بیسرپرست، یا یتیمان، محتاج به آن نبودند که آمدنش را تمنا کنند. او خود به موقع میرسید.
هرجا که او پدیدار میشد مثل یک عید میشد. پنداشتی که در عبورش، چیزی حرارتبخش و درخشان وجود دارد. کودکان و پیران چنان به خاطر اسقف بر آستانه درها میآمدند که گویی برای آفتاب آمدهاند. دعای خیر میکرد و مردم در حقش دعای خیر میکردند. هرکس حاجت به چیزی داشت خانه او را نشانش میدادند.
در ادامه ژان والژان وارد داستان میشود. کسی که برای سیر کردن شکم بچههای خواهرش دست به دزدی میزند. او فقط یک قرص نان میدزد اما به ۵ سال زندان محکوم میشود. در زندان براثر اتفاقات و شرایط مختلف ۴ بار تلاش میکند که فرار کند اما هر بار دستگیر میشود و به مدت محکومیتش افزوده میشود. نهایتا ژان والژان ۱۹ سال را در زندان سپری میکند.
پس از ۱۹ سال از زندان آزاد میشود. اما این تازه شروع بدبختیهای اوست. هنگام آزادی برگه زردی به او میدهند که نشان دهنده این است که او یک مجرم است که به تازگی از زندان آزاد شده است.
در همین حال است که ژان والژان وارد شهری میشود که میرییل، اسقف آن است. اولین توصیف از وضعیت ژان والژان در کتاب بینوایان چنین است:
در یکی از نخستین روزهای ماه اکتبر ۱۸۱۵، تقریبا یک ساعت پیش از غروب آفتاب، مردی که پیاده سفر میکرد، داخل شهر کوچک دینی میشد. سکنه کمیابی که در آن لحظه جلو پنجرهشان، یا بر آستانه خانهشان بودند، این مسافر را با یک نوع اضطراب مینگریستند. مشکل بود که راهگذری با ظاهری فلاکتبارتر از این دیده شود. این، مردی بود میانه بالا، چهارشانه، تنومند، در کمال سن. ممکن بود چهل و شش یا چهل و هشت سال داشته باشد. کلاهی با آفتابگردان چرمی متمایل به پایین، قسمتی از چهره سوخته شده از تابش آفتاب و وزش باد و خیس شده از عرقش را میپوشاند. پیراهنش از متقال درشت زرد، بسته شده به گردنش با لنگر کوچکی از نقره، سـ*ـینه پشمآلودش را نمایان میگذاشت. کراواتی داشت به شکل طناب، به گردن پیچیده؛ شلواری از کتان آبی مستعمل و از هم گسیخته، یک زانویش سفید، زانوی دیگرش سوراخ؛ نیمتنه کهنهای خاکستری رنگ و پاره پاره، وصله خورده به یک آرنج با ماهوت سبز دوخته شده با ریسمان؛ بر پشت یک توبره سربازی، کاملا انباشته، به خوبی مسدود، و بسیار نو؛ بر دست چوبدستی بزرگ گردهدار؛ پاها بیجوراب در کفشهایی نعلدار؛ سر چیده شده، و ریش، بلند. (کتاب بینوایان – جلد اول – صفحه ۳۰۴)
ژان والژان در این شهر به دنبال لقمهای غذا و سرپناهی است که شب را سپری کند. اما هیچ دری به روی او گشوده نمیشود. حتی دوباره در زندانی را میزند و درخواست میکند که او را بگیرند. در نهایت پیرزنی خانه اسقف را به او نشان میدهد.
اسقف میرییل با آ*غو*شی باز ژان والژان را میپذیرد. به او غذا و اتاق میدهد که استراحت کند. اما در مقابل، ژان والژان ظروف نقرهای اسقف را میدزدد و فرار میکند. هنگام فرار او را دستگیر میکنند و نزد اسقف میآورند. در همین حال است که اسقف به سرجوخه ژاندارمری میگوید که خودش ظروف نقرهای را به این مرد داده است و همانجا شمعدانهایش را نیز به ژان والژان میدهد. شمعدانهایی که ژان والژان تا آخر عمر آنها از خودش دور نمیکند.
حرفهایی که اسقف در این دیدار به ژان والژان میزند، و همچنین در ادامه برخورد او با پتی ژوره، آشوبی در درون او ایجاد میکند:
ژان والژان، برادر من، شما از این پس دیگر به بدی تعلقی ندارید، بلکه متعلق به خوبی هستید. این جان شماست که من از شما میخرم، از افکار سیاه و از جوهر هلاکش میرهانم و به خدا تقدیمش میکنم. (کتاب بینوایان – جلد اول – صفحه ۳۶۰)
پس از این ماجرا ویکتور هوگو، خواننده را به سمت یک ماجرای عاشقانه میبرد. ماجرایی که در آن فانتین وارد داستان میشود. فانتین از عشق خود حامله است اما قبل از اینکه این موضوع مطرح شود، عشقش او را ترک میکند. کوزت، دختر فانتین است. دختر بینوایی که فانتین او را نزد خانواده تناردیه میگذارد تا از او مراقبت کنند. اما فانتین هیچ خبر ندارد که تناردیهها چقد پست و کثیف هستند.
کارهای تنفرانگیز تناردیهها در سراسر کتاب پراکنده شده و همواره بر روح خواننده سنگینی میکند. ویکتور هوگو در ابتدای ورود شخصیت تنادریهها به کتاب بینوایان چنین در مورد آنها توضیح میدهد:
این زن و شوهر، از طبقه پَستای بودند که مرکب از مردم ناهنجار کامیاب و مردم زیرک تلخکام است و بین طبقه موسوم به اواسطالناس و طبقه موسوم به طبقه پست، قرار گرفته، واجد بعضی نواقص طبقه اخیر و همه مفاسد طبقه نخستین است بیآنکه حمیت جوانمردانه کارگران را، ویا انتظام شرافتآمیز مردم متوسط را داشته باشند. اینان از طبایع رذلی بودند که اگر اتفاقا آتش تیرهای گرمشان کند، به آسانی غول آسامی میشوند. در ذات این زن ریشه توحش و در طبیعت این مرد، یک نسج گدایی وجود داشت. هر دو برای ترقیات زشتی که در جهت بدی امکانپذیر است، عالیترین درجه لیاقت را داشتند. در عالم یک نوع جانهای خرچنگ صفت وجود دارند، که پیوسته به قهقرا سوی ظلمت میروند و در دوران زندگی بیآنکه قدمی پیش گذارند به عقب برمیگردند، تجربه را برای افزودن بر شناعتشان به کار میبرند، پیوسته به کار میبرند، پیوسته بدتر میشوند و بیش از پیش خویشتن را به سیاهی متزایدی میآلایند. این زن و این مرد از این گونه نفوس بودند. (کتاب بینوایان – جلد اول – صفحه ۴۲۸)
خلاصهای که خواندید تنها قسمت ابتدایی کتاب بینوایان بود. اتفاقات این رمان بسیار بسیار زیاد است و هر کدام به طریق خاص خود شگفتآور هستند. حوادث و توصیفهای زیادی هم در رمان آمده که هم تاریخی هستند و هم برای برجستهتر کردن داستان کتاب روایت میشوند.
ژاور،ماریوس، مادام و مسیو تناردیه، اپونین و پتیگاوروش از جمله دیگر شخصیتهای مهم کتاب بینوایان هستند.
این رمان در پنج بخش به شرح زیر نوشته شده است:
- فانتین
- کوزت
- ماریوس
- ترانهٔ کوچهٔ پلومه و حماسهٔ کوچهٔ سن دنی
- ژان والژان
تایپ رمان | رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی
معرفی کتاب بینوایان | ویکتور هوگو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: