خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,620
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
دریچه


او که یک چیز نامشخّص بود

هی مرا سمت خود کشید، وَ من

نامشخّص به سمت او رفتم

در خِلال همین کشیده شدن

هر چه بیهوده دست و پا نَزدم

بیشتر در خودم فرو رفتم


او که یک عطر نامشخّص داشت

از بهشتی که نامشخّص بود

پخش می شد به سوی شامّه ام

من که چون دوزخی رها بودم

و مشخّص نشد کجا بودم

بو کشیدم، به سمت بو رفتم


سال ها درد نازکی بودم

که به خون آبیاری ام کردم

درد نازک عظیم و محکم بود

درد محکم عمیق شد، غم شد

و من از غم بدل به ریگ شدم

و به پای خودم فرو رفتم


او که در خود هزار دالان داشت

او که پیچیده بود و تو در تو

او که چیزی نبود غیر از او

به هزاران روش کشیده مرا

من هزاران نفر شدم، آنگاه

به درون هزار تو رفتم


کوه بی قراریم یک سو

سوی دیگر مَحال بودن او

و مَحالات دیگرش سویی

و خیالات من به دیگر سو:

پس شتابان چهار تِکّه شدم

وشتابان به چارسو رفتم


اوی من! اوی نامشخّص من!

نرم حاضر جواب گوش به در!

اگر امشب کسی به در نزد و

در اگر وا نشد، وَ آن که نبود

اگر از حال من سؤال نکرد

در جوابش تو هم نگو: رفتم


با تو رفتم، تو بردی ام از هوش

اوی پنهان کاملاً خاموش!

متشخّص ترین سواره ی من!

من به پای خودم، به میل خودم

با تو هر نکته ی چموشی را

شیهه در شیهه، مو به مو رفتم


سرنوشتم غلیظ و قرمز بود:

دمِ درگاه نامشخّص، او

زائری بود و جویِ منتظری

پیش پاهای زائرش مثلِ

خون گوساله ای که ذِبح کنند

سرخ جاری شدم به جو رفتم




رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی


اشعار حسین صفا

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,620
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
حرفی از تنهایی ام نزدم

یک مُرده

چگونه می تواند بگوید مُرده است؟

مرا ببخش

من آدمی هستم کاملاً طبیعی

کاملاً خالی.

عمر عشق هایم کوتاه است

و چنان روشنفکرم

که خجالت می کشم این ظرف های حلوا را

بین همسایگانم قسمت کنم

تو هم که یک چمدان بیشتر نبودی!


یک پرنده وقتی بو می بَرد

که یک رهگذر

نیتش سنگ انداختن است

فوراً پَر می زند

چه غریزه ای داشتی تو

که پیش از آن که بگویم قلابت گلویم را می خراشد

رفتی


عکسی چیزی از خودت بفرست

هوا برای نفس کشیدن می خواهم

و سعی می کنم خیابانی باشم

خیلی طولانی

خیلی خلوت


کسی جذامی است که از بدن کم شده باشد

من از روح کم شده ام

مرا ببخش

و اگر به من فکر می کنی

خودت را ادامه بده

این باران هم

اگر می دانست که باران یعنی چه

حتماً

تا ابد

می بارید





رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی


اشعار حسین صفا

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,620
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
خزان مسافتی از من بود

که در تَدارُک رفتن بود

ولی همین که خزان می رفت

دوباره باز خزان می شد




رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی


اشعار حسین صفا

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,620
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
کِرم گِرفته دهانِ

سیاهچامه به دوشان

کِرم گرفته دُکانِ

سیاهنامه فروشان



مگر تو نفت بریزی

به دَرزهای دکان ها...۰



رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی


اشعار حسین صفا

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,620
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
لیلی! اگر به خواب نمی رفتم
یا از خودم فرار نمی کردم
حتماً به دلخراش ترین شکلِ
ممکن تو را به یاد می آوردم


بيچاره من، زنم به تو می گويد:
تا مرده ای به خانه ی خود برگرد
بيچاره او، اگر تو زنم بودی
اصلاً به او نگاه نمی كردم


حال و هوای پیر شدن دارم
در من همیشه برف گرفته و من
در برف پشت پنجره ام دارم
دنبال ردّ پای تو می گردم


لیلی! به جان مادرم از این جان
تا این شقیقه چند قدم راه است
تا این تفنگ چند قدم بردار
شلیک کن رها شوم از دردم


آن مرد با تمام افق هایش
حالا به چشم های تو محدود است
آفاق را بگرد ، اگر دیدی
مردی هنوز هست ، من آن مردم!


لیلی! کدام مرد؟ کدامین مرد؟
تا زنده ای به خانه ی خود برگرد
من هم اگر رها شوم از این درد
شاید به خواب های تو برگردم.




از حسین صفا
رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی


اشعار حسین صفا

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli

* رهــــــا *

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/10/18
ارسال ها
996
امتیاز واکنش
9,620
امتیاز
233
محل سکونت
مرز جنون
زمان حضور
10 روز 22 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
آخ که چقدر خوبه، قدم زدن با تو
چه خوب و افتابیه، هوای من با تو

تو کافه های شلوغ، گوش دادن به صدات
چه لذتی داره...

تو خلوت کوچه، گرفتن دستات،

چه لذتی داره...

بازم اجازه بده بهت سلام کنم، نگو باهام قهری

با اینکه میدونم؛ تو بی اجازه ترین عاشق این شهری!

تو غربت خونه، جز منِ دیوونه، کی غصه ی تو رو خورد ؟

شبای تنهایی، بدون لالایی، چجوری خوابت برد ؟

آخ که چه
دلگیره هوای من بی تو
چقدر نفسگیره، قدم زدن بی تو

تو خلوت کوچه گرفتن دستات
همش دروغه... دروغ
چقدر ادامه بدم ، به گم شدن تو این خیابونای شلوغ !
جز منِ دیوونه، کی وقتی حس میکنه که داره میمیره..
حتی واسه مردن، از توی دیوونه، اجازه میگیره
؟


چراغای رنگی، آدمای سنگی..سرفه و دلتنگی..
تو کافه ی خالی، یه استکان چایی..کنار تنهایی..

اون طرف میزم، جات خالیه عزیزم !






از حسین صفا
رمان 98 | بهترین انجمن رمان نویسی


اشعار حسین صفا

 
  • تشکر
Reactions: Narges_Alioghli
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا