خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

میخواهید رمان به صورت محاوره‌ای باشه یا ادبی؟

  • ۱) محاوره‌ای

    رای: 13 72.2%
  • ۲) ادبی

    رای: 5 27.8%

  • مجموع رای دهندگان
    18

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
حس فضولیم گل کرد و شروع کردم گشتن کشوهای میز آرایش. کلا سه تا کشو بود. توی یکی از کشو‌ها سشوار و انواع مدل دهنده‌های مو بود، تو یه کشو انواع لوازم آرایش بود؛ یه کشو هم خالی بود. خب با وسایلی که تو این اتاق هست، مطمئنن، صاحب قبلی این اتاق یه دختر بوده. همین که این فکر از ذهنم گذشت، یه چیزی به در بالکن خورد و صدای وحشتناکی ایجاد کرد. به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 23 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
از رو تـ*ـخت بلند شدم و به سمت طبقه پایین رفتم. همه‌ی بچه‌ها روی مبل‌ها نشسته بودند. سلام دادم و روی مبل کناری لیا نشستم. دیدم جو یه ذره سنگینه به خاطر همین، گفتم:
- خب بچه‌ها چه خبر؟
همه یه جوری نگاهم کردن، که ترجیح دادم ساکت بشم، ولی سامیا که معلوم بود، حوصلش سر رفته، گفت:
- خب نظرتون چیه هرکدومتون برای اینکه هم حوصلتون سر نره، هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 23 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی سخت بود برام، خیلی. حتما می‌پرسین از کجا فهمیدم؛ یه شب که داشتم تو آشپزخونه کار می‌کردم، شنیدم که مردک داره با بی رحمی تمام می‌گه که این دختر رو باید بندازیم بیرون. مادرم خیلی باهاش دعوا کرد، ولی اون حرف خودش رو می‌زد. بین حرف‌های اون مردک متوجه شدم که بچه‌ی اون‌ها نیستم. خیلی شب‌ها با زبون بچگونه از خدا می‌خواستم که من رو ببینه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 19 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه با تعجب به اون صحنه خیره شده بودن، که یدفعه سامیا گفت:
- آرتمیس می‌دونی این کیه؟
پوکر بهش نگاه کردم و گفتم:
- بنده‌ای از بنده‌های دیوونه خداست.
یه نگاه که توش پر از تاسف بود، بهم انداخت و گفت:
- منظورم اینه می‌دونی چه شخصیه و اسمش چیه و اینجا چیکار می‌کنه؟
- نه من از کجا بدونم! مگه علم‌غیب دارم!
سامیا: آرتمیس اون متینه.
داشتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 23 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
چند دقیقه نگاهم کرد و بعد مثل پسربچه‌ها گفت:
- اصن خودم کردم خوبم کردم، الان می‌خوای چوقولیمو پیش رئیس بکنی؟
با نیش باز نگاش کردم و گفتم:
- حالا چیکار کردی؟
خیلی خوشحال نزدیکم شد و درگوشم گفت: شامپوشو با تخم مرغ عوض کردم!
یهو زدم زیر خنده! با تصور کردن قیافه متین خندم بند نمیومد.
با تعجب نگاهم کرد و یدفعه با ذوق گفت:
- ایول یکی مثل...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 21 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی آروم و ریلکس رفتم و رو مبل نشستم؛ انگار نه انگار که تا همین الان داشتم، با یه گوریل هفت تنی دعوا می‌کردم. سامیا و بچه‌ها اومدن و رو مبل‌ها نشستن. سامیا بهم گفت:
- آرتمیس، حالت خوبه؟
- وا، چرا بد باشم؟
آنتونی با تعجب نگاهم کرد و گفت:
- وای دختر تو چقد خونسردی. همین الان آبتین داشت یه لقمه چپت می‌کرد!
از اینکه با اون لهجه داشت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 15 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه‌ی سرباز‌ها از این حرفش لرزیدند؛ تنبیه‌های اون تنبیه که نه، شکنجه بود و خیلی طاقت‌فرسا. فرمانده سرباز‌ها جلو اومد و گفت:
- درود بر سرورم. ما چیزی ر‌‌و که شما می‌خواستید به دست آوردیم و به اطلاعاتی درمورد شخص مورد نظر دست پیدا کردیم!
بعد از این حرف، عصایی که در مرکز خودش یاقوتی به رنگ مشکی داشت را به طرف شخص مقابلش گرفت. هنگامی که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 16 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از اینکه آهنگ رو خوندم، انگار معجزه شد! آنتونی آروم گرفت و دست‌هاش از روی گوش‌هاش کنار رفت و بیهوش شد. با چیزی که دیدم شوکه چند قدم عقب رفتم، زانوهام تحمل وزنم رو نداشتند و بخاطر همین با زانو به زمین افتادم و شروع به گریه کردم؛ از گوش‌های آنتونی خون جاری بود...

***
آبتین
چند دقیقه از رفتن آرتمیس به حیاط گذشته بود و آنتونی طبق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 6 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
آرتمیس
از خواب بیدار شدم، توی یه جنگل سرسبز بودم. با شنیدن صدایی به پشت سرم برگشتم و خانواده‌ای با دو بچه رو دیدم. داشتن داخل نهر کوچیک جنگل آب‌بازی میکردن. مادرشون صداشون زد: رها، رهام مواظب باشین سر نخورین. رها دست برادرتو بگیر ممکنه بیوفته!
اون دختر کوچولو که فهمیدم اسمش رهاعه با لحن بچگونه‌ای گفت: نگران نباش مادر من همیشه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 5 نفر دیگر

~kiana_stay~

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/9/19
ارسال ها
231
امتیاز واکنش
1,404
امتیاز
228
محل سکونت
ایران
زمان حضور
6 روز 14 ساعت 39 دقیقه
نویسنده این موضوع
واقعا هم نمی‌خواستم حتی نمی‌دونم چرا با شنیدن صدای جیغم همچین بلاهایی سرشون میاد! آنتونی با لبخند گفت: نگران نباش من حالم خوبه؛ تقصیر من بود که ترسوندمت.
لبخند بزرگی زدم که دهنم با دیدن آبتین توی اون لباس تنگ تبدیل به غار شد. فکر نمی‌کردم انقد خوش هیکل باشه. با شنیدن صدای پوزخند آبتین نگاهمو گرفتم و به صورتش نگاه کردم؛ چقد این پسر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شبی به روشنایی روز | ~kiana_stay~ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، نگار 1373 و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا