خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
~به نام ایزد منان~

گذری بر زندگی نامه خواجه عبدالله انصاری:

ابواسماعیل عبدالله بن ابی‌منصور محمد (زادهٔ ۲ شعبان ۳۹۶ ه‍. ق/ ۳۸۵ ه‍.ش / ۱۰۰۶ م. در شهر هرات درگذشتهء ۲۲ ذی الحجه ۴۸۱ ه‍. ق/ ۴۶۷ ه‍.ش / ۱۰۸۸ م) معروف به «پیر هرات» و «پیر انصار» و «خواجه عبدالله انصاری» و «انصاری هروی»، دانشمند و عارف صوفی مسلک ایرانی بود.
وی از اعقاب ابوایوب انصاری است که صحابهء پیغمبر بود. مادرش از مردم بلخ بود و عبدالله خود در هرات یکی از شهرهای غربی افغانستان کنونی متولد شد. او از کودکی زبانی گویا و طبعی توانا داشت چنان که شعر فارسی و عربی را نیکو می‌سرود و در جوانی در علوم ادبی و دینی و حفظ اشعار عرب مشهور بود. او در فقه روش امام حنبل را پیروی می‌کرد.
وی در تصوف از استادان زیادی تعلیم گرفت و دو بار به دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی شتافت. این دیدارها تاًثیر زیادی در روحیات و منش وی داشته‌است. محل اقامتش بیشتر در هرات بود و در آنجا تا پایان زندگانی به تعلیم و ارشاد اشتغال داشت.
انصاری شعر می‌سرود ولیکن بیشتر شهرت وی به جهت رسالات و کتب مشهوری است که تألیف کرده است و از آن جمله است ترجمهء املاء طبقات‌الصوفیهء سلمی به لهجه هروی و تفسیر قرآن که اساس کار میبدی در تألیف کشف‌الاسرار قرار گرفته‌است.
از رسائل منثور او که به نثر مسجع نوشته مناجات‌نامه، نصایح، زادالعارفین، کنزالسالکین، قلندرنامه، محبت‌نامه، هفت‌حصار، رساله دل و جان، رساله واردات و الهی‌نامه را می‌توان نام برد.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 6 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
یارب دل پاک و جان آگاهم ده
آه شب و گریه سحرگاهم ده
در راه خود اول ز خودم بیخود کن
بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده

الهی! یکتای بی همتایی، قیوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفایی، از شرک مبرایی،اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزز بتاج کبریایی، بتو رسد مُلک خدایی.

الهی! نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.
**
الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مومنان را گواهی، چه عزیز است آنکس که تو خواهی.
**
الهی! از آنچه نخواستی چه آید، و آن را که نخواندی کی آید، ناکشته را از آب چیست، و ناخوانده را جواب چیست، تلخ را چه سود اگرش آب خوش در جوار است و خار را چه حاصل از آنکه بوی گل در کنار است؟

الهی! ای خالق بی مدد و ای واحد بی عدد، ای اول بی هدایت و ای آخر بی نهایت ای ظاهر بی صورت وای –باطن بی سیرت، ای حی بی ذلت ای مُعطی بی فطرت و ای بخشندهء بی منت، ای دانندهء راز ها، ای شنونده آواز ها، ای بینندهء نماز ها، ای شناسندهء نامها، ای رسانندهء گامها، ای مُبّرا از عوایق، ای مطلع برحقایق، ای مهربان بر خلایق عذر های ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ماحقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 6 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید تو است و ای ار گذاری که جان بندگان در صدف تقدیر تواست، ای قهاری که کس را بتو حیلت نیست، ای جباری که گردنکشان را با تو روی مقاومت نیست، ای حکیمی روندگان ترا از بلای تو گریز نیست، ای کریمی که بندگان را غِیر از تو دست آویز نیست، نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.

الهی! در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.

الهی! کجا باز یابیم آنروز که تو ما را بودی و من نبودم، تا باز به آن روز رسم میان آتش و دودم اگر بدو کیستی آن روز یابم پُر سودم و ربود خود را یابم به نبود خود خشنودم.
**
الهی! هر که تو را شناخت و علم مهر تو افراخت هر چه غیر از تو بود بینداخت.
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهء تو هر دو جهان را چه کند

الهی! هر که تو را شناسد کار او باریک و هر که تو را نشناسد راه او تاریک، تو را شناختن از تو رستن است و به تو پیوستن از خود گذشتن است.
**
الهی! بر من آراستی خریدم و از هر دو جهان دوستی حضرت تو گُزیدم.
**
الهی! اگر طاعت بسی ندارم در هر جهان جز تو کسی ندارم.

الهی! تا به تو آشنا شدم از خلق جدا شدم و در هر جهان شیدا شدم نهان بودم پیدا شدم.
**
الهی! از بنده با حکم ازل چه برآید و بر آنچه ندارد چه باید. کوشش بنده چیست ؟ کار خواست تو دارد، به جهد خویش نجات خویش کی تواند؟
**
الهی! ای سزای کرم و ای نوازندهء عالم، نه به آخر شادیست نه با یاد تو غم، خصمی و شفیعی و گواهی و حَکَم.

الهی! تو دوستان را بدشمنان می نمایی، درویشان را غم و اندوه دهی، بیمار کنی و خود بیمارستان کنی، درمانده کنی و خود درمان کنی، از خاک آدم کنی و بادی چندان احسان کنی، سعداتش بر سر دیوان کنی و بفردوس او را میهمان کنی، مجلسش روضهٔ رضوان کنی، نا خوردن گندم با وی پیمان کنی، و خوردن آن در علم غیب پنهان کنی، آنکه او را زندان کنی و سالها گریان کنی، جباری تو کار جباران کنی، خداوند تو کار خداوندان کنی، تو عتاب و جنگ همه با دوستان کنی.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی! از پیش خطر و از پس راهم نیست، دستم گیر که جز تو پناهم نیست.
**
الهی! دستم گیر که دست آویز ندارم، و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.
**
الهی! خود را از همه به تو وابستم، اگر بداری تو را پرستم و اگر نداری خود پرستم؛ نومید مساز بگیر دستم.

الهی! ای دور نظر وای نیکو حضر و ای نیکو کار نیک منظر، ای دلیل هر برگشته، و ای راهنمای هر سر گشته، ای چاره ساز هر بیچاره و ای آرندهء هر آواره، ای جامع هر پراکنده و ای رافع هر افتاده دست ما گیر ای بخشنده بخشاینده.

الهی! کار آن دارد که با تو کاری دارد، یار آن دارد که چون تو یاری دارد، او که در هر دو جهان تو را دارد هرگز کی تو را بگذارد.
**
الهی! در سر گریسنی دارم دراز، ندانم از حسرت گریم یا از ناز، گریستن از حسرت بهر یتیم و گریستن شمع بهر ناز، از ناز گریستن چون بود این قصه ایست دراز.


الهی! یک چند بیاد تو نازیدم، اینم بس که صحبت تو ارزیدم.
**
الهی! نه جز از یاد تو دل است نه جز از یافت تو جان، پس بیدل و بی جان کی توان ؟
**
الهی یاد تو در میان دل و زبان است و مهر تو میان سر و جان.
**
الهی، شاد بدانیم که اول تو بودی و ما نبودیم، کار تو در گرفتی و ما نگرفتیم، قسمت خود نهادی و رسول خود فرستادی.


الهی! هر چه بی طلب به ما دادی به سزا واری ما تباه مکن و هر چه به جای ناکرد از نیکی به عیب ما از ما بریده مکن و هر چه سزای ما ساختی بنا به سزایی ما جدا مکن.
**
الهی! آنچه ما خود کشتیم به بر میار و آنچه تو ما را کشتی آفت ما از آن باز دار.
**
الهی! از نزدیک نشانت می دهند و برتر از آنی و دورت پندارند و نزدیکتر از جانی موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاکرانی، ملکا تو آنی که خود گفتی و چنانکه گفتی آنی.


الهی! در این درگاه همه ما نیازمند روزی باشیم که قطره ای از نوشیدنی محبت بر دل ما ریزی تا که ما را بر آب و آتش بر هم آمیزی.
**
الهی! دیگران مـســت شرابند و من مـســت سـ*ـاقی، مـسـتی ایشان فانی است و از من باقی.

مـســت تو ام از جُرعه و جام آزادم
مُرغ توام از دانه و دام آزادم
مقصود من از کعبه و بت خانه تویی تو
ورنه من ازین هر دو مقام آزادم


الهی! روزگاری تو را می جستم خود را می یافتم، اکنون خود را می جویم و تو را می یابم.
**
الهی! تا از مهر تو اثر آمد، دیگر مهر ما به سر آمد.
**
الهی! ای مهربان فریاد رس، عزیز آن کس که او با تو یک نفس، نفسی که آن را حجاب ناید از پس.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی! گهی بخود نگرم گویم از من زار تر کیست، گهی به تو نگرم گویم از من بزرگوار تر کیست.
**
الهی، ای سزای کرم، ای نوازندهء عالم، نه با وصل تو اندوه است و نه با یاد تو غم.
**
الهی ما از غافلانیم نه از کافرانیم. پس نگاهدار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.


الهی! ادای شکر تو را هیچ زبان نیست و دریای فضل تو را هیچ کران نیست و سر حقیقت تو بر هیچکس عیان نیست، هدایت کن بر ما رهی که بهتر از آن نیست.

یارب ز رهء راست نشانی خواهم
باز بادهء آب و خاک جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردی
در شکر گزاریت زبانی خواهم


الهی! پسندیدگان تو را به تو جستند و به تو پیوستند، نا پسندیدگان تو را به خود جستند و بگسستند نه او که پیوست به شکر رسید، نه او که گسست به عذر رسید.
**
الهی این همه نوازش از تو بهرهء ماست که در هر نفس چندین سوز و نور غایت تو پیداست چون تو مولایی کراست؟ و چون تو دوست کجاست؟


الهی خود کردم و خود خریدم، آتش بر خود، خود افروزانیدم، از دوستی آواز دادم دل و جان را فراناز دادم، اکنون که در غرقابم دستم گیر که گرم افتادم.

هر روز من از روز پسین یاد کنم
بر درد گنه هزار فریاد کنم
از ترس گـ ـناه خود شوم غمگین باز
از رحمت او خاطر خود شاد کنم


الهی چه یاد کنم که خود همه یادم، من خرمن نشان خود فرا باد دادم یاد کردن کسب است و فراموش نکردن زندگانی و رای دو گیتی و کسب است چنانکه دانی.
**
الهی چندی به کسب تو یاد تو ورزیدم، باز یک چندی بیاد خود را نازیدم، اکنون که یاد بشناختم خاموشگر دیدم، چون من کیست که این مرتبت را بسزیدم، فریاد از یاد به اندازهء دیدار بهنگام و از آشنایی به نشان و دوستی به پیغام.


الهی کار آن کس کند که تواند، عطا آن کس بخشد که دارد، پس بنده چه تواند و چه دارد؟
**
الهی چون تو توانایی کر توان است، در ثناء تو کرا زبان است و بی مهر تو کرا سر و جان است.
**
الهی ما به تو زنده ایم، هرگز کی میمیریم. ما که به تو شادمانیم کی اندوهگین شویم. ما که به تو نازانیم چون بی تو به سر آریم، ما که به تو عزیزیم هرگز چون ذلیل شویم.


الهی یک دل پُر درد دارم و یک جان پُر زجر، خداوندا این بیجاره را چه تدبیر، بار خدایا در ماندم از تو لیکن در ماندم در تو، اگر غایب باشم گویی کُجایی، و چون بدرگاه آیم در را نگشایی.
**
الهی هر کس را آتش در دل است و این بیچاره آتش بر جان، از آنست که هر کس را سرو سامانی است و این درویش را نه سر و نه سامان.


الهی موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر ذاکرانی، از نزدیک نشانت میدهند و بر تر از آنی و از دورت می پندارند نزدیکتر از جانی.
**
الهی دلی ده که شوق طاعت افزون کند و توفیق طاعتی ده که به بهشت رهنون کند.
**
الهی نفسی ده که حلقهء بندگی تو گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی چه غم دارد که تو را دارد و کرا شاید که تو را نستاید، آزادا آن نفس که بیاد تو بازان و آباد آن دل که به مهر تو نازان و شاد آن کس که با تو در پیمان است.

ما را سر و سودای کس دیگر نیست
در عشق تو پروای کس دیگر نیست
جز تو دگری جای نگیرد در دل
دل جای تو شد جای کس دیگر نیست


الهی هر که تو را جوید اینقدر راستخیزی باید یا به تیغ ناکامی او را خون ریزی باید هر که قصد تو کند روزش چنین است یا بهرهء درویش خود چنین است.
**
الهی همگان در فراق می سوزند و دوستدار در دیدار، چون دوست دیده ور گشت دوستدار را شکیبایی چه کار؟
**
الهی با بهشت چه سازم و با حور چه بازم، مرا دیده ای ده که از هر نظری بهشتی سازم.


الهی گُل بهشت در چشم عارفان خار است و جویندهء تو را با بهشت چکار است؟
**
الهی اگر بهشت چشم و چراغ است بی دیدار تو درد و داغ است.
**
الهی بهشت بی دیدار تو زندان است و زندانی بزندان برون نه کار کریمان است.


الهی اگر بدوزخ فرستی دعوی دار نیستم و اگر به بهشت فرمایی بی جمال تو خریدار نیستم. مطلوب ما بر آر که جز وصال تو طلبکار نیستم.

روز محشر عاشقان را با قیامت کار نیست
کار عاشق جز تماشای و صال یار نیست
از سر کویش اگر سوی بهشتم می برند
پای ننهم که در آنجا وعدهء دیدار نیست


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی تو ما را جاهل خواندی از جاهل جُز خطا چه آید ؟ تو ما را ضعیف خواندی از ضعیف جُز خطا چه آید ؟
**
الهی تو ما را برگرفتی و کسی نگفت که بر دار، اکنون که بر گرفتی وا مگذار و در سایهء لطف و عنایت خود میدار.


الهی عارف تو را به نور تو میداند و از شعاع وجود عبارت نمی تواند پس موحد تو را به نور قُرب می شناسد و در آتش می سوزد، مسکین او که تو را به صنایع شناخت درویش او که تو را بدلایل جُست از صنایع آن باید ُجست که از آن گُنجد و از دلایل آن باید خواست که از آن زیبد.

الهی دانی چه شادم، نه آنکه بخویشتن به تو افتادم، تو خواستی من نخواستم دولت بر بالین دیدم چون از خواب بر خاستم.
**
الهی چون من کیست که اینکار را سزیدم، اینم بس محبت تورا ارزیدم.


الهی از آن خوان که بهر پاکان نهادی نصیب من بینوا کو، اگر نعمتت جُز بطاعت نباشد پس آنرا بیع خوانند لطف و عطا کو ؟ اگر در بها مُزد خواهی ندارم و اگر بی بها بهی بخش ما کو ؟ اگر از سگان تو ام استخوانی و اگر از کسان تو مرحبا کو؟


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی دانایی ده که در راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.
**
الهی دیدهء ده که جز تماشای ربوبیت نه بیند و دلی ده که غیر از مهر عبودیت تو.
**
الهی پایی ده که با آن کوی مهر تو پوییم و زبانی ده که با آن شکر آلای تو گوییم.


الهی در آتش حسرت آویختیم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج دیده نه دل اَلَم داغ.
**
الهی در سر آب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریایی نشستم که آنرا کران نیست، بجان من دردیست که آنرا درمان نیست، دیدهء من بر چیزی آید که وصف آن بزبان نیست.


الهی من غلام آن معصیتم که مرا بعذر آرد و ازآن طاعت بیزامرم که مرا تعجُب آرد.
**
الهی گدای تو بکار خود شادان است، هر که گدای تو شد در دو عالم سلطان است.
**
الهی غیر از المهای تو جای شادی نیست و جُز از بندگیت روی آزادی نیست


الهی کار اگر بگفتار است بر سر همه گویندگان تاجم و اگر بکردار است چون سلیمان بموری محتاجم
**
الهی کدام درد بود ازین بیش که معشوق توانگر و عاشق درویش.
**
الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قیمت خود آگاهم، از هر چه می پندارم کمترم و از هر دمی که می شمارم بد ترم.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی ای کریمی که بخشندهء عطایی و ای حکیمی که پوشندهء خطایی و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی و ای خالقی که راهنمایی و ای قادری که خداییرا سزایی، بذات لایزال خود و بصفات با کمال خود و بعزت جلال خود و بعظمت جمال خود که جان ما را صفای خود ده، دل ما را هوای خود ده، چشم ما را ضیاء خود ده و ما را آن ده که آن به.

یا رب تو مرا انابتی روزی کن
شایستهء خویش طاعتی روزی کن
زان پیش که فارغ شوم از کار جهان
اندر دو جهان فراغتی روزی کن


الهی ای بینندهٔ نماز ها، ای پذیرندهٔ نیاز ها، ای دانندهٔ راز ها و ای شنوندهٔ آواز ها ای مطلع بر حقایق و ای مهربان بر خلایق عذر های ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر، عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر اگر بگیری بر ما حجت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم، از بنده خطا آید وذلت و تو عطا آید و رحمت.

الهی بحق آنکه ترا هیچ حاجت نیست رحمت کن بر آنکه او را هیچ حجت نیست.
**
الهی در دل ما جُز محبت مکار و بر این جانها جز الطاف و مرحمت مدار و بر این کشت ها جُز باران رحمت مبار.
**
الهی تو بر رحمت خود و من بر حاجت خویش پس تو توانگری و من درویش.

یارب ز کرم بحال من رحمت کن
بر این دل ناتوان من رحمت کن
در سـینهٔ دردمند من راحت نه
بر دیدهٔ اشکبار من رحمت کن


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهی بر هر که داغ محبت خود نهادی، خرمن وجودش را بباد نیستی در دادی.
**
الهی همه آتشها محبت تو سرد است و همه نعمتها بی لطف تو درد است.
**
الهی مخلصان به محبت تو مینازند و عاشقان بسوی تو میتازند، کار ایشان تو بساز که دیگران نسازند، ایشان را تو نواز که دیگران ننوازند


الهی محبت تو گُلی است محنت و بلا خار آن، آن کدام دل است که نیست گرفتار آن
**
الهی از هر دو جهان محبت تو گزیدم و جامهٔ بلا بُریدم و پردهٔ عافیت دریدم.

یارب ز نوشیدنی عشق سرمستم کن
وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
از هر چه بجُز عشق خودت تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن
**
الهی چون در تو نگرم از جمله تاجدارانم و تاج بر سر و چون در خود نگرم از جملهٔ خاکسارانم و خاک بر سر.


الهی مرا دل بهر تو در کار است وگر نه مرا با دل چکار است، آخر چراغ مرده را چه مقدار است ؟
**
الهی تا بتو آشنا شدم، از خلق جدا شدم، در دو جهان شیدا شدم، نهان بودم و پیدا شدم.

نی از تو حیات جاودان می خواهم
نی خوشـی‌ و تنعم جهان می خواهم
نی کام دل و راحت جان می خواهم
هر چیز رضای تُست آن می خواهم
**
الهی اگر مستم و اگر دیوانه ام از مقیمان این آستانه ام، آشنایی با خود ده که از کائنات بیگانه ام.


مناجات نامه | خواجه عبدالله انصاری

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، LIDA_M، Mohadeseh.f و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا