خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام او

رمان مجازی یا چاپی فرق ندارد.
نام رمان و نویسنده ذکر شود.


_اسپم ندهید_


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، Z.A.H.Ř.Ą༻، Narges_Alioghli و 8 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
پژمان که دید الان شاهین از فضولی منفجر می شود گفت:بیاین کیفش رو وارسی کنیم.شرط می بندم یه مدرک جرمی توش هست!

شاهین اخمی کرد و گفت:کیف رو قاپیدی؟

پژمان گفت:خودش جاش گذاشت.دیدی که چقدر عجله داشتن!

شاهین سری تکان داد و به سمت پژمان رفت و کنارش نشست.هر چهار نفر با ذوق کیف را نگاه کردند و خود پژمان زیپ طلایی رنگش را کشید.کیف که نبود،انبار وسایل شخصی بود!پژمان و فواد سوتی کشیدند و شاهین وسایلش را دانه به دانه بیرون کشید؛انگار نه انگار تا چند ثانیه پیش پژمان را برای نگه داشتن کیف بازخواست می کرد.

دفترچه،کارت اعتباری،کارت تلفن،آدامس اکالیپتوس که چهار تا تویش بود و چندی بعد در دهان پژمان و شاهین و سامان و فواد کش می آمد،بطری آب معدنی،رژلب،از هر کوفتی که بگیری تویش بود. اما از همه مهم تر جعبه ی کادو شده ای بود که با کاغذ قرمز رنگی بسته شده بود.

فواد اشاره ای به آن کرد و گفت:ماشالله...ایولا...نگاه تو رو خدا،دختره کادوی اصلی رو نداده!

سامان لپ شاهین را کشید:می خواسته آخر شب بهت بدتش!بمیرم برات!!

شاهین بی توجه به چرت و پرتهای دوستانش،با وسواس چسبهای آن را باز می کرد.از هیجان و فکر اینکه درون این چه کادویی می تواند باشد در پوست خود نمی گنجید.با خودش عهد بست که کادوی ارزشمندش را تا آخر عمر نگه دارد.تا حالا هیچ دختری به او کادو نداده بود،آن هم کادوی خاص و استثنایی که با کاغذ کادوی قرمز پیچیده شده باشد.لـ*ـبش را گزید تا از ذوق پس نیوفتد و در انتها آخرین چسب را باز کرد ولی با دیدن کادو،دهانش باز ماند و پژمان و فواد و سامان غش کردند. شاهین با تعجب و حیرت احساس خجالت کرد؛حالا خوب بود مال خودش نبود!سامان و فواد بازوی یکدیگر را گرفته بودند و می خندیدند.پژمان هم که تا نگاهش به گوشهای داغ و قرمز شده ی شاهین می افتاد بیشتر می خندید.شاهین یادش آمد که اولین باری که این وسیله ی عجیب الخلقه را دیده بود،چهارده سالش بود و معصومه او را فرستاده بود تا برود برای نگار که به تازگی به سن بلوغ رسیده بود نوار بهداشتی بخرد.یادش بخیرکه چقدر فکر کرد که این پوشکهای بزرگ به چه دردی می خورند؟ فکر می کرد برای سوگل است که آن موقع تازه به دنیا آمده بود.بعدها وقتی هجده سالش شد یکی از هم دانشگاهی هایش بحث را برای شاهین شرح داد!

فواد که دیگر نفسش بالا نمی آمد بریده بریده گفت:بنده خدا چقدر به فکر بهداشت و سلامت توئه!

سامان که خم شده بود و دلش را گرفته بود گفت:شاهین،داداش خجالت نداشت که!.به خودمون می گفتی برات می خریدیم.دیگه لازم نبود بنده خدا رو به زحمت بندازی.راستی الان توی همون دوره های سگی سگی به سر می بری؟

و تیر آخر را پژمان زد:خیلی رمانتیک بود...چقدر شما دو تا متفاوت و لاکچری عاشق همیدا..تازه از این مسافرتی ها هم هست.نکنه کلک می خوای بری مسافرت؟

شاهین که خنده اش گرفته بود و از طرفی حرص هم می خورد گفت:خفه شین دیگه!.تقصیر شما اُسکلاس.کیف دختره رو زیر رو کردیم که چی؟هیچی!.هیچی دستگیرمون هم نشد!.الکی شر و ور گفتین.

پژمان با زبلی و شیطنت کاغذی را بالا آورد و گفت:نه،اصل قضیه اینجاست!

کاغذ را به سمت شاهین شوت کرد که فواد با خنده گفت:طریقه ی استفاده اس؟


خودش و سامان و پژمان پقی زدند زیر خنده...







یک رمان طنز:

پرستوها در طلوع خورشید کوچ می کنند | گرگ وحشی


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، Z.A.H.Ř.Ą༻، Karkiz و 8 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
-خیلی خوبه نه؟این که بگی من پورشه سوارم و در واقع یه تعمیرکار باشی؟قشنگه که با پرستیژ حرف بزنی وقتی...فریب خوردی یا فریب دادی؟

هیچ فریبی در کار نبود؛فقط کمی حقیقت را پاک کرده بود.او هیچ کس را فریب نداده بود،فقط.... خودش هم نمی دانست.

-فریب خوردی.فریب!.تو از خودت فریب خوردی!.خودت خودت رو فریب دادی!به چه قیمتی؟

شاهین سرش را بلند کرد و لـ*ـب باز کرد:می دونی یکی مثل من نداشته هاش خیلی شبیه داشته های شماهاست.واسه همینه که می خواد نداشته هاش رو برای چند ثانیه هم که شده می خواد داشته باشه قبل از اینکه آرزوی داشتنش رو به گور ببره.مشکلات من و تو خیلی فرق می کنه.خیــــلی!.برای درک من باید جای من باشی.فقط اینطوری می تونی بفهمی دلیلم رو.من هیچ کس رو فریب ندادم.من فقط تو، پرستو،خورشید رو وارد دنیای رویایی ام کردم.براتون شاهینی بودم که دوست داشتم باشم.من هیچ وقت اون چیزی که خواستم نبودم.چه از وقتی که چشم باز کردم بابام مرد و شدم زنگوله تابوت! چه از وقتی که بخاطر یه توپ پلاستیکی مدام گریه کردم.من ترسو بودم.از همون اول!هیچ وقت برای خواسته ام تلاش نکردم.فقط توی دنیای رویایی ام خواسته ام رو داشتم.توی رویاهام توپ پلاستیکی داشتم. می دونی چرا؟چون می دونستم تلاش هم کنم به اون چیز نمی رسم.این نتیجه رو درست وقتی گرفتم که مامان گفت پول نداره برام توپ بخره.این یعنی چی؟یعنی این که هر چقدر هم سرکش و سمج بشم نمی تونم توپ رو داشته باشم.خواهر و برادرام هم همه سر خونه زندگی خودشون بودن و مامانم متنفر بود از اینکه دستش رو جلوی اونا دراز کنه.اونا هم که هر هفته توی خونه ی مامان و من پلاس بودن و می خوردن و می خوردن بدون اینکه فکر کنن این سفره با پولهای کی پهن می شه؟ما هر چی در می آوردیم خرج این مهمونی های خانوادگی میشد و تمام.حقوق بازنشستگی مامان همش می شد غذا....

می بینی بزرگی نیا؟من هیچ وقت اونی که خواستم نشدم.خواستم دکتر شم پولدار شم تا من و مامانم یه بار اونجور که می خوایم زندگی کنیم ولی چی شد؟همین قوم نذاشتن.یه بار خونه ی ما ساکت نبود تا من برم و درس بخونم.حوالی ما هم که کتابخونه ی عمومی نبود...من چیکار می کردم؟من نتونستم دکتر شم،مهندس شم،پولدار شم!!.هیچی نشدم.هیچی!.با پژمان که دوست شدم فهمیدم من و مامان زیر خط فقریم.پژمانی که مامان و باباش از هم جدا شده بودن و مامانش رفته بود خارج.باباش هم که رفته بود پی زندگی خودش و پژمان بود و بی نهایت پول!.اگر عزت نفسی نبود،شاید از بین اون همه پولی که ماهانه به حسابش واریز می شد،کمی قرض می کردم...ولی هیچ وقت نتونستم!!..فقط گفتم بچه ی جنوب تهرانم که پول زیادی توی دست و بالم نیست.اونم همین رو از وضع اقتصادیم فهمید و تمام. من عقده ی خیلی چیزها رو به دل داشتم.جوری زندگی کردم که نخواستم.هیچی توی زندگیم نیست بزرگی نیا.یه نقطه ی مثبت هم نیست.همه چی گنده!.همه چی خرابه.هیچ رقمه هم نمی تونم درستش کنم."کار،عار نیست".می دونی اینو کی گفته؟اینو یکی از هم سطح های تو گفته.اینو یکی عین تو گفته. وگرنه من خیلی خیلی برام کسر شان داره که توی تعمیرگاه کار می کنم و دست و بالم همیشه چرکو و سیاهه!.فهمیدی؟این منم.اینی که رو به روت وایستاده شاهین امین الرعایاست.با شلوار راحتی و تی شرت رنگ و رو رفته!.این منم.حالا من فریب دادم یا فریب خوردم؟

پرستوها در طلوع خورشید کوچ می کنند | گرگ وحشی (ام دات کا اچ)


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Kallinu، bawhar، Nirvana و 5 نفر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
در این دنیا، همه چیز دست خود آدم است!
حتی عشق، حتی جنون، حتی ترس.


آدمیزاد می‌تواند اگر بخواهد کوه‌ها را جابجا کند. می‌تواند آبها را بخشکاند. می‌تواند چرخ و فلک را بهم بریزد ... آدمیزاد حکایت است. می‌تواند همه جور حکایتی باشد. حکایت شیرین، حکایت تلخ ، حکایت زشت و حکایت پهلوانی ...
بدن آدمیزاد شکننده است اما هیچ نیرویی در این دنیا به قدرت نیروی روحی او نمی‌رسد، به‌شرطی که اراده داشته باشد ...


#سیمین_دانشور
از کتاب:سووشون


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: حنانه سادات میرباقری، mohamad_h، bawhar و 4 نفر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
ﺯﻥ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺎﺩﺭﻧﺪ ﻭ ﻣﺮﺩﻫﺎ ﺑﭽﻪ...
ﻣﺜﻼ ﻓﺮﻫﺎﺩ، ﻣﺠﻨﻮﻥ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ، ﺷﺎﻋﺮ، ﻣﻦ، ﻫﺮ ﮐﺲ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺑﻬﺶ ﺭﺳﯿﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﺍﻗﺒﺶ ﺑﺎﺷﺪ.
ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﺮ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﯾﮏ ﺯﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ، ﺍﻣﺎ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﯽ، ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺩﯼ ﻧﯿﺴﺖ.


#عباس_معروفی
از كتاب : سال بلوا


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: حنانه سادات میرباقری، mohamad_h، bawhar و 4 نفر دیگر

Cinder

سرپرست بازنشسته فرهنگ و ادب
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
12/8/18
ارسال ها
2,010
امتیاز واکنش
7,214
امتیاز
308
زمان حضور
0
ناراحت شدن از یک حقیقت بهتر از تسکین یافتن با یک دروغ است.


بادبادک باز_خالد حسینی


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: حنانه سادات میرباقری، Vahide.s.shefakhah، PAr و 6 نفر دیگر

Doniyaslani

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
8/8/18
ارسال ها
40
امتیاز واکنش
966
امتیاز
153
زمان حضور
48 دقیقه
_تو سختی ها پشتتم..
+تو لحظات عادی هم پشتم نبودی چه برسه به سختی ها..(:

#دیالوگ_رمان
#لجبازی_با_تو_هم_عالمی_دارد


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: حنانه سادات میرباقری، PAr، * رهــــــا * و 4 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
03.PNG
رمان کاریزمآ | سنآتور


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: Kallinu، PAr، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
65.PNG

هبوط | فاطمه حیدری


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: Kallinu، PAr، * رهــــــا * و 2 نفر دیگر

SheRviN DoKhT

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
24/7/18
ارسال ها
1,441
امتیاز واکنش
26,692
امتیاز
373
زمان حضور
16 روز 12 ساعت 57 دقیقه
نویسنده این موضوع
79.PNG
هبوط | فاطمه حیدری


■○|یه برش از رمان مورد علاقه‌ات|○■

 
  • تشکر
Reactions: Kallinu، PAr، Setayesh R و 6 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا