خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع

فقط خدا میداند بعضی حرف ها
اگر به وقتش زده شود چه معجزه ها که نمیکند
مثلا وسطِ خلوتِ شبانه یِ من و هندزفری ام
پیام دهی: بیداری؟
و من تا خودِ صبح بیدارتر باشم

***
اما ترسیدی از خطر کردن از دیوانه شدن،
نگو میخواستم و نشد
که باور نمیکنم
اگر میخواستی حتما میشد...


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع

آدم های خوبِ زندگی من رنگشان آبی است...
هر صبح میشود کنارشان با دلِ گرم چای دارچین نوشید؛
لبخند از صورتشان نمیرود و از جنس آرامش مطلقند...
آدم های خوبِ زندگی من مثل ساعتِ ده صبحِ روز آفتابی اند
همانقدر دلنواز و پرانرژی...
تُن صدایشان با صداقت آمیخته شده...
آدم های خوبِ زندگی من ساده و مهربانند مثل پیراهن گل دار مادربزرگم انگار هستند برای خوب کردن حال من در روزهای پر از سختی و استرس...
همان هایی که برعکس خیلی از مهمانی های اجباری و از چند وقت پیش هماهنگ شده هروقت دلت تنگ بود خودت را پشت در چوبی خانه شان ببینی...

راستی آدم های خوب زندگی شما چه شکلی اند؟


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع

صبح ما میشد
قشنگ تر از این ها باشد ،
مثلا از میز صبحانه مان عکس یکهویی بگیریم ،
با کپشن های عاشقانه ای مثل "من و عشقم
در حال نوش جان کردن چای گرم با دلی گرم تر "،
یا مثلا
" خدا قسمت کند کسی شکر چایتان را با عشق هم بزند

***
و ما همچنان منتظریم ؛
که مثلِ کارتون های دورانِ کودکی مان ،
یک نفر بیاید
با بـوسـه ای از جنسِ "عشقِ ناب"
که بیدارمان کند از این خوابِ مسموم ...


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع

دوست داشتنت که تنها کافی نیست،
باید تو و لبخندت را
گرفت و دور شد
تا دست "احدالناسی" به تو نرسد!

***
باید بروند درِ آن اداره ی راه سازی را گِل بگیرند
وقتی هنوز جاده ای برایِ آمدنت نساخته اند...



دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک روز هم یکی میاید که مرا برای خودم بخواهد
که قلقم را بلد باشد و به من فرصت ناز کردن بدهد ...
کسی که با رفتنش مرا از [خیابان]ولیعصر بیزار نکند.
یکی که من برایش یکی مثل همه نباشم. ایموجی قلب هایش، لبخندش ، جانم گفتنش هایش، وقفِ عام نباشد...
من منتظر کسی هستم که همه در حسرت چشم هایش بسوزند و من ولی هر لحظه که دلم خواست ببوسمش..
میدانی شک ندارم روزی کسی میاید که ممنوعه ی همه باشد و حلال ترینِ من...
که برایِ همه همان مغرورِ دوست نداشتنی باشد و برایِ من مهربان ترینِ خواستنی
کسی که زیلویِ نیم متری مان را روی چمن خیس پهن کند و بی خیال به عالم و آدم و ادعایِ روشنفکری با من قهقهه بزند و بستنی خوردنِ دخترکِ موخرگوشی را مسخره کند و به یادِ فرزند نداشته مان بیفتد که برایش اسم انتخاب کند و از آرزوهایمان برایش حرف بزند، سرِ اینکه او بگوید پزشکی بشود که سرطان را درمان کند و من بگویم شاعرشود و حال مردم را خوب کند هی بحث کنیم و آخرش بگوید"اصلا به ما چه هرچی که خودش خواست"

یک روز کسی میاید که مالِ خودم باشد...
که وقتی گفت
" امروز سرم شلوغه بهت زنگ میزنم" دلم به هزار جا نرود...
یک روز یکی میاید که بلدمان باشد
کمی صبر...


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع

من نگرانم، دلم میسوزد

از اینکه چند سال بعد عکسِ دو نفره ام را برایت ایمیل کنم

و تو با روشنفکریِ مسخره ای از صمیم قلب برایم آرزوی خوشبختی کنی،

من میترسم از اینکه دلم بخواهد

سر به تنِ آن شخصِ کناری ات نباشد

و مجبور باشم لبخندِ احمقانه ای بزنم و

بگویم به هم میایید .

آن موقع حتما هم من خوشبختم هم تو،

و یکی را هم داریم

که کاملا با هم تفاهم داریم

و دیگر حتی بحث هایِ نصفِ و نیمه نداریم،

اما همیشه یک جایِ کارمان میلنگد

که پنجشنبه ها به بهانه یِ دلتنگی برای مادر بزرگ در گوشه یِ خانه مان اشک میریزیم و

جمعه ها را به بهانه یِ دلگیری روز جمعه

کلِ روز را با بی حوصلگی میگذرانیم.

باور کن من میترسم

تو نمیترسی؟


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعضی حرف ها را انگار خدا
برای آدم های خاصی ساخته است
که آنقدر بهشان میاید ...
مثلِ "دوستت دارم" گفتن به "تو"...
***

مثل انتشار یک شایعه در روزنامه‌ای کثیر الانتشار
مثل آبروی ریخته شده
مثل قاصدکی معلق در هوا
دوست داشتنت از دستم در رفته است
و دیگر هیچ چیز مثل قبل نخواهد شد...


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
من بعید میدانم تو این شب ها را تنهایی بگذرانی...
وگرنه چطور ممکن است
عکسی؛
خاطره ای؛
تشابه اسمی؛
عطری؛
حتی یک دلتنگیِ ساده ی لعنتی
تو را به سمت من هول ندهد.؟
***
نوشتنِ انشایِ دوره ی دبستانمان؛
اما این بار با موضوعِ
"بعدِ او شب های خود را چگونه گذراندید.‌‌.."



دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خدا را چه دیدی،
شاید یک روز مردم،
زمین های قطب
را به قیمت جانشان بخرند
فقط برای آن که حداقل
شش ماه از سال،
شب با اینهمه فکر و خیالش نباشد
***
هنوز زنی در جهان
دست در کیفِ لوازم آرایشش میبرد
و رژ قرمزش را برمیدارد...
هنوز مردی است
که اورا سیراب محبتش نکرده است...
وخیابان این روزها پرشده
از زن هایی با رژ قرمز...


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
خواستم بگویم پاییز است
تو باید باشی و حصارت و یک فنجان چای.
هرچه پررنگ تر بهتر
***
شده بعضی وقت ها فکر کنی کسی صدایت میزند
یا مثلا تلفنت زنگ میخورد یا... هیچی بگذریم ،
خواستم بگویم
حالِ من بعد از تو اینگونه است ،
پر از تَوهمِ صدایِ "تو"...
***
در حصارم که میگیری
معاهده هایِ صلحِ تاریخ را به چالش میکشی،
عطرِ پیراهنت بهترین سفیرِ صلحِ جهان است...


دل نوشته‌های سحر رستگار

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: khlkjhlhgulhluli، unknown :)، ~ZaHrA~ و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا