خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
- حالا می‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌فهمم چرا ساغر این‌قدر هوای تو رو داشته.
- درسته، ما همیشه خیلی هوای هم رو داشتیم و داریم. خیلی دوستش دارم.
بعد با لحن شیطونم گفتم:
- خب حالا نوبت توئه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 21 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
جان
با ضرب بدی زمین خوردم و درد تو تمام بدنم پیچید و یه لحظه نفسم رفت.
کمی تو همون حالت موندم تا دردم آروم‌تر بشه، بعد کم‌کم بلند شدم‌. نگران سودا شده بودم. سرمای دست‌هاش رو تو دست‌هام حس می‌کردم؛ ولی نه حرکتی می‌کرد نه حرفی می‌زد.
به شکم رو زمین افتاده بود. موهاش باز شده بود و تمام دورش کرده بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 10 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
سودا
- خدای من! الهه‌ها؟ اینجا؟
خدای من! اون هم که... اون هم که ساغره، همراه مامان. اونها اینجا چیکار می‌کنن؟
بهت‌زده نگاهم رو بین جمعیت چرخوندم. اینجا هر لحظه عجیب‌تر می‌شد. لا‌به‌لای جمعیت خانم جس، مادر جان و آقای جیک، برادر آقای جان هم لابه‌لای جمعیت بودن؛ با لبخندهای گرم و صورت‌های آروم.
بالاخره...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 9 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
الهه هرا: خب ساده‌ست، الان شماها آزمونتون رو قبول شدید. به همراه خانواده‌تون به قصر برمی‌گردید و آموزش می‌بینید و افراد وفاداری رو پیدا می‌کنید تا ارتش رو رهبری کنن. افراد و ارتش‌ها هم آموزش می‌بینن و شما هم همین‌طور؛ البته به صورت کاملاً فشرده. وقتی کار تموم شد و شما کاملاً آماده بودید، به یه مأموریت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 8 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
بعد از سلام و علیک و... توی جمع نشستم و با جدیت به حرف‌هاشون گوش دادم.
ساغر: من مسیر حرکت رو به همراه مدت زمان مورد نیاز بررسی کردم. اگه شما الان از قلعه تا دروازه منطقه الماس با جادو برید، از اونجا تا کوه هفتم که کوه الماسه، نیم ساعت راهه. این کوه هفت طبقه تا قله داره؛ منظورم از طبقه قسمتی تقریباً...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 8 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
جان: حالا فقط موند کوه.
- درسته.
تو سکوت به‌سمت کوه قدم برداشتیم.
هر دومون عمیق تو فکر بودیم؛ ولی دلم می‌خواست این سکوت سنگین شکسته بشه.
- جان به نظرت آخر این ماجرا چی می‌شه؟
- من هم درست نمی‌دونم، فقط امیدوارم خوب تموم بشه!
- من هم امیدوارم!
- از اینجا به بعد دیگه نمی‌شه از نیروهامون استفاده کنیم؛ پس...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 7 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
اخم‌هام تو هم رفته بود. دست‌هام مشت شد؛ ولی مثل همیشه خونسردی چهره‌م رو حفظ کرده بودم تا متوجه نشن؛ ولی اخم‌های جان توی هم بود. درست مثل یه شیر خشمگین نگاه می‌کرد.
آروم دستش رو گرفتم. نیم نگاهی بهم انداخت. خداروشکر منظورم رو فهمید و سعی کرد خودش رو کنترل کنه.
بابا: سلام دختر قشنگم! چطوری؟ روزگار رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 7 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
با جان بلند شدیم؛ اما لورینا خنجر رو بیرون کشید و گوشه‌ای انداخت و پدرم بیدار شد.
دوباره درگیری شروع شد. لورینا رو تا دم پرتگاه برده بودم. جان و پدرم هم کنار ما بودن.
یه لحظه پای لورینا لیز خورد و افتاد. به سختی از سنگ‌ها چسبیده بود و از پدرم کمک می‌خواست؛ ولی پدرم توجه نمی‌کرد و فقط به ما حمله‌ می‌کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 7 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
به آرومی از هم جدا شدیم. درحالی‌که با لبخند دستم رو بین دست‌های مردونه و ورزیده‌ش می‌فشرد گفت:
- حالا اگه تو آتیش هم بسوزم دیگه مهم نیست. همین که عشقی رو که تو دلت جوونه زده می‌دونم، دیگه از چیزی ترسی ندارم. همه آرزوم بود این رو ازت بشنوم.
- می‌دونی، این خیلی برام غیر منتظره بود. همیشه دوست داشتم این رو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 7 نفر دیگر

bita sadeghi

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/12/19
ارسال ها
410
امتیاز واکنش
9,752
امتیاز
263
محل سکونت
تهران
زمان حضور
19 روز 17 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالا وقتش بود.
هم‌زمان شیشه‌ی عمرش رو زمین کوبیدیم و خردش کردیم. فریاد گوش‌خراش اهریمن بلند شد و ما بهش فرصت ندادیم و با علامت جان از دو طرف بهش حمله کردیم. اثر نیروش و دردی که از شکستن شیشه عمرش بهش وارد شده بود، شدید بود و نمی‌تونست خیلی خوب مبارزه کنه؛ وگرنه خیلی قوی بود. با شمشیر ناغافل دستم رو زخمی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رمان هفت سرزمین | بیتا صادقی کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: طوفان سفید، YeGaNeH، زهرا.م و 6 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا