خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
عفت از لحن صحبت‌های مادرش جا خورد و گفت:
-هیچی همین طوری!
عصمت با لحنی شیطنت‌آمیز و نیشخندی بر لـ*ـب گفت:
-خب چرا نمی‌گی بهش؟
عفت با دلخوری و حالتی شبیه به فریاد گفت:
-به تو هیچ ربطی نداره!
شهین کنجکاوانه پرسید:
-حتما باید علتی داشته باشه که اینقدر اصرار می‌کنی!
-اصلا نخواستم برم، حالا راحتم می‌زارین؟
عفت این را گفت و رفت گوشه‌ای کز کرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 13 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
حالت چهره مریم با شنیدن این حرف دگرگون شد، احساس کرد خون در رگ‌هایش به جریان افتاده و امیدی دوباره در زندگی‌اش شکل گرفته است.قاب چوبی کوچکی که در دست داشت بی‌اختیار از بین دستانش سر خورد و درست روی مبل قهوه‌ای رنگ بـ*ـغل دستش افتاد و بعد از چند پیچ و تاب ثابت ماند به طوری که کنده‌کاری هنرمندانه‌ای که از پیکر یک دختر روی آن نقش بسته بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 14 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمتر از دو روز بعد، شریفه خانم به قول خود عمل کرد و مریم را همراه خود به خانه‌ای برد که خواهرش در آن کار می‌کرد. مسافت نسبتا طولانی‌ای بود، مسیری را با اتوبوس و بقیه را با تاکسی طی کردند. شریفه خانم راه به راه به مریم چشم می‌دوخت و چهره نگران و مضطربش را از زیر نگاه‌های خود می‌گذراند. دلش به حالش می‌سوخت و از اینکه می‌دید در این سن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 15 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
شریفه چایی اش را مزمزهای کرد، هنوز داغ بود، استکان را پایین گذاشت. صدای ناواضحی از بیرون اتاق شنیده شد. توجه مریم به صدایی که به نظرش آشنا می رسید جلب شد. از جایش بلند شد و به طرف در اتاق رفت.
-کجا داری می ری مریم؟
شریفه به دنبالش روانه شد و هر دو در فضای نیمه تاریک راهرو ایستادند.
-چی شده؟! چرا اومدی بیرون؟
-اون صدا از کجا داره میآد؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 14 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل چهاردهم

-مریم زود باش دیگه، نمی‌خوای که دیرمون بشه! ظرف‌ها رو بذار وقتی برگشتیم بشور.
-باشه خاله صغری، اومدم.
-چند تا دستکش هم با خودت بیار، از اونا که توی کشوی پایین گذاشته.
-چشم میارمشون، صبر کنین الان می‌آم.
دقایقی بعد مریم با چند دستکش در دست و سر و وضعی که چندان هم مرتب نبود، از پله‌ها پایین آمد و به بقیه در حیاط ملحق شد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 13 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
ماشین با صدای غژداری توقف کرد. صغری به ساعت روی دستش که از بند پوسیده اش معلوم بود بیش از یک دهه از عمرش گذشته، نگاهی انداخت و با خیالی آسوده نفس بیرون داد و گفت:
آخیش به موقع رسیدیم، همه اش ترس اینو داشتم که واسه اولین بار توی زندگی کاریم بدقولی کنم و به موقع نرسم...زود باشین دخترا، پیاده شین که خیلی کار داریم.
مریم شیشه ماشین را...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 13 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
_چه خبر واسه یه مراسم نامزدی این همه آدم دعوت کنن.
_پولدارن دیگه! دوست دارن بریز و بپاش کنن.
_اونم اگه یه تک دختر داشته باشن.
_دقیقنم همین طوره.
صغری سرش را از روی میوه‌هایی که در ظرف می‌چید برداشت و با نگاه سرزنش‌آمیزی به دخترها گفت:
-جای این حرفا یکی‌تون بره ببینه مریم کجا رفته، این دختر اگه آبرومونو نبره خوبه.
_یه جا همین دور و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: دونه انار، Saghár✿، Narín✿ و 10 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
_مریم...مریم کجایی؟
_چه خبرته دختر چرا هول برت داشته؟!
_خاله صغری مریم رو ندیدی؟
صغری سینی لیوان‌ها را روی میزگذاشت و آن‌ها را پر از نوشیدنی کرد.
_جای این شلوغ بازیا بیا یه دستی کمک کن. این نوشیدنی‌ها رو ببر بین مهمون‌ها بگردون.
دخترک آرام و قرار نداشت، سینی را روی میزگذاشت ودر مقابل چشم‌های متعجب صغری از آشپزخانه بیرون رفت.
_هیچ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: *RoRo*، دونه انار، Saghár✿ و 8 نفر دیگر

توران زارعی قنواتی

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/10/19
ارسال ها
93
امتیاز واکنش
2,440
امتیاز
153
زمان حضور
1 روز 2 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
-قربون دستتون این یکی رو خودتون ببرین تا بقیه‌اش رو الان بیارم.
خانم منشی با بی‌میلی سینی را گرفت و با لـ*ـب و لوچه‌ی در همش زیر لـ*ـب گفت:
-دلمون خوشه کلفت گرفتیم!
منیژه از این حرف درهم شد، از روی صندلی بلند شد انگشتش را به سمت زن اشاره رفت و گفت:
-ما خدمات چی هستیم نه کلفت خانم محترم!
روی "م" ی محترم به قدری فشار وارد آورد که از صد فحش هم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان سکوت یک قلب | توران زارعی قنواتی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: LIDA_M، The unborn، ASaLi_Nh8ay و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا