منتخب مَسلَخ | کار گروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

Natasha · 18/10/19

نام دلنوشته: مَسلخ

کار گروهی Maryam و Arqavan کاربران رمان 98
سطح؛ منتخب
مقدمه: شما شنونده ی رادیو مسلخ در قرن21 هستید!

عکسنوشته های دلنوشتۀ مسلخ

تو این تاپیک عکسنوشته های دلنوشته ی مسلخ قرار میگیره https://forum.roman98.com/threads/12800/ Big boss

forum.roman98.com

Natasha · 13/11/19

دنیای من کمی.. شاید کمی بیشتر از کمی، خشن است!

رنگ میگیرد از من بی سرانجام و سیاه سفیدم میکند..

قسمت سیاه داستان را به ناف من می بندد..

میگویند بخند تا بخندد

ما خندیدم... سیلی زد

خندیدم...زخمی کرد

خندیدم ...نامرد شد..

و همچنان میخندیم تا شاید روزی بخندد!

Natasha · 28/11/19

میدانی کجای تنهایی درد دارد؟

هستند، همه هستند!
میخندی..
خوشبختی..

گویی ذهنت درمتروکه ای دور ساکن شده
چشمانت خیره به در، خشک شده اند!
منتظر حضوری هستی که شجاعانه در مسلخت قدم بگذارد..
منِ درونت را سخت در حصار بگیرد!
زار بزنی....
خالی شوی از هر آنچه راه نفست را سد کرده..
وپرشوی از زندگی!

Natasha · 1/12/19

خیره به چشمانش ویرانی عمارت نگاهش را به تماشا نشسته ام
کاش، مرا از زیر آوارها بیرون بکشند!

Natasha · 17/12/19

میخواهم دیار باتو بودن را وداع کنم

زنجیرها را پاره کنم واز بند تو آزاد شوم

می خواهم سوار برافکارم در بی راهه ها، تنها تنها قدم بگذارم!

می دانی، تنهایی و خود خواهی به هم مهر و زنجیر شده اند..

می...

Big boss · 17/4/20

حوالیِ قسمت شمالِ غربیِ بدنم لانه کرده بود
قلبم بودنش را مومیایی کرده و عزاداری می کرد...
به علم میکشید به باد رفتنم را..
همانجا
در حوالی خیابان نگاهش
که

عطرش بوی زوزه ی گرگ میداد،

عشق را به دار می اویخت.

Big boss · 21/4/20

مسخِ مسلخ شده ای خسته و خمار و خیره بر این خرابی، خون گریه میکنی بر -ِ اجسادی که آنها هم مانند تو پا به درون من گذاشتند!!!! من؟؟
شیفته شدند
شاد شدند
شرور شدند
شیطان شدند
خواستند شاه شوند که [COLOR=rgb(95, 158...

Natasha · 5/5/20

شاید ها و اما اگر ها، به قطع بی اعتبارند!
من تمامت را نخوانده از برم!

Big boss · 8/5/20

هوا...هوایِ عشق...هوایِ سلطنت نفرت است..
هوایِ طعنه های باران بر ابرهای خشکیده..
هوایِ ضجه های یک زن خسته از بودن ..
هوا هوای تلخی تنهایی یک کودک کور نابیناست..!
جنگ!!! ..هوایِ جنگ است ...هوایِ نابودیِ محبت ها و پاکی ها در چنگالِ وحشی ظلم است..
هوایِ شریان های خونیِ فهمیدن..
دردکشیدن!
هوای مردن..!
وفریاد نزدن است..!
اواین روزها خود...

Natasha · 16/5/20

میدانی دلبرجان؟..
هوایِ کوهستان بسی ابریست..
یک جای کار می لنگند..
یک جای کار خراب است..
راستش را بخواهی
می ترسم...

میگویند
کفتارها طعمه را زنده زنده می بلعند!
تمامش میکنند!
از استخوان هایش هم نمیگذرند!

میترسم از روزی که...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

مدير بازنشسته

عضو تازه وارد انجمن

عضو تازه وارد انجمن

مدير بازنشسته

عضو تازه وارد انجمن

مدير بازنشسته

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین