خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
زخم های سرنوشت
نویسنده: پریا خبازی کاربر انجمن رمان ۹۸
موضوع : عاشقانه
ناظر: Ryhwn
خلاصه:

سرنوشت، سرنوشت...
سرنوشت فقط یک کلمه نیست.
زندگی ما آدم ها همیشه به یک شکل و روال نمی‌گذره بلکه سرنوشت داستان زندگی ما رو مشخص می‌کنه.
گاهی سرنوشت چنان تو رو بازی می‌ده که خودتم باور نمی‌کنی.
سرنوشت غیر قابل پیش‌بینی مثل همین سرنوشت دخترک قصه ما که اصلا فکرش رو نمی‌کرد اینطوری وارد بازی بشه.


در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه :
نبودی عشقت بود
نبودی بی خبر از عشق دیوانگی کردم
سوخت دریای دل
شاخه ی احساس شکست
دست خزان بهارم به یغما برد
صبح خاک گرفت
روزم گوشه نشین شب
با گریه در آمیخت
نگاه عشق در باغچه ی دلدادگی ژولید
نبودی عشقت بود
حس خوب عطر باران در دلم ماند بسی
ابر دلتنگی فقط بارید
نبودی شهر توفان زده ی پروازم
در رگ قلبم پوسید
ناقوس قلبم نواخت ، درپژواک تنم پیچیدم
شد نهان، طفل درون در دخمه ی تقدیر
خاطره ها سفر کردند از شهر خیال
ماضی، طرح تلخ خقیقتهای بن بست
یادآور هشدار
مغز ...
t814014_17.jpg


در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 22 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول

رو تـ*ـخت نشستم و مشغول چت با دوستم شدم
_خب تینا چی شد مامان و بابات و راضی کردی؟
_نه بابا راضی کجا بود راضی نمی شن حالا اگه حرفای عمو راست باشه، شاید یه چیزی گفته باشه...
_نمیدونم والا تینا حالا چه گیری دادی بری اونور؟
نوشتم
_لعیا تو نمیفهمی که، من الان بالای ده بار سر زدم به اینور و اونور ولی کو کار درست حسابی برای منه حسابدار؟
_یعنی میخوای بری اونور؟ داداشات میزارن؟
_اونا رو ول کن مهم بابا و مامانن نه اونا که
_من که نمیدونم تو مغز کوچیکت چی میگذره...عه تینا مامانم صدام میزنه فعلا
_خدافظ
گوشی و کنار گذاشتم که با صدای اف اف از رو تـ*ـخت پریدم، از اتاقم اومدم بیرون و در همون لحظه طاها رو دیدم که اف اف و گذاشت با ذوق گفتم
_کی بود؟
چشم غره ای بهم رفت و گفت
_عمو جونت بود
پریدن هوا و گفتم
_وای خدا جون بشه
سمت در رفتم و بازش کردم و تا عمو رو دیدم پریدم تو دستاش و گفتم
_وای چی شد عمو چیشد؟
عمو لبخند زنان گفت
_صبر کن دخترم بیام تو میگم بهت
از بین دستاش با خجالت اومدم بیرون و دعوتش کردم تو که مامان و باباهم برای خوش آمدگویی اومدن.


در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
عمو روی مبل نشست و مشغول حرف زدن شد از ترافیک و آلودگی هوا گرفته تا مشکلات جامعه از صحبت های تکراری و خسته کننده حوصلم سر رفته بود و منتظر بودم عمو موضوع اصلی و بگه همون طور که پوست انگشتم و می جویدم مامان با سینی چای اومد و چشم غره ای بهم رفت که طاها که کنار دستم نشسته بود با پاش زد به پام نگاهی بهش کردم با با تکون دادن سر ازش پرسیدم چیه که آروم گفت
_برو چای تعارف کن برو
سینی و از مامان گرفتم و تعارف کردم که بابام گفت
_خب نیما خان چه خبرا؟
عمو همون طور که روی مبل جابجا میشد گفت
_راجب مسئله ای که دوروز پیش مطرح کردم اومدم خدمتتون
سر و پا گوش شدم
که بابا گفت
_خب؟
-راستش تینا خانوم و قبول کردن البته با اون همه مدرک عالی و قوی بودن تو این رشته و نمره های به این خوبی جای هیچ مخالفتی نداشت
جیغ خفه ای کشیدم که با نگاه مامان که روبه روم نشسته بود لال شدم که بابا گفت
_آخه نیما خان من...
عمو با لبخند گفت
_بابا ناسلامتی میلاد هم اونجا کار میکنه میگه از کارش راضیه حقوق خوبی هم داره برادر من نگران تنها بودن تینا رو هم نکن پسرم میلاد آقا هست
که طاها گفت
_من اجازه نمیدم خواهرم با اون پسره تو خارج.....
که مامان حرف و عوض کرد
_آقا نیما حالا خارج چرا؟ یعنی یه کار درست حسابی اینجا جور نمیشه؟
تو دلم گفتم اه مامان بیخیال شو دیگه
که عمو گفت
_چرا زن داداش؟ کار به این خوبی که ردیف هم شده تینا جون و به بهترین شرکت میفرستم که حسابدار شه مگه بده؟ نباید جلوی این پیشرفت و گرفت درست میگم؟
مامان و بابا سکوت کردن که طاها با گفتن ببخشید پاشد رفت پسره ی بی ادب
بابا با مکث کوتاهی در حالی که نگاهش به من بود زمزمه وار گفت
-فکرامون و بکنیم بعدا خبر میدیم


در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
تقه ای به در اتاقم خورد و بابا و مامان وارد اتاقم شدن و پشت سرشون طاها هم اومد تو که بابا گفت
_اجازه هست دخترم
نشستم و گفتم
_بله بله بفرمائید
مامان بابا کنارم رو تـ*ـخت نشستند و طاها هم ایستاد کنار میز کامپیوترم
_خب بابا جان نظرت چیه؟
سرم و پایین انداختم و گفتم
_من که خیلی دوست دارم برم و پیشرفت کنم اگه شما اجازه بدید من حرفی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 21 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم
وای خدا چه گیری کردم اگه نرم موقعیت از دست میره اگه برم مامان و بابا تنها میشن...عه تینا کجا تنها میشن پس داداشات چغندرن؟ حالا تیام و چیکار کنم؟ تو روحت لعیا اصلا چه ربطی به لعیا داره با صدای بسته شدن در خونه فهمیدم تیام اومد .
تیام داداش بزرگمه 27 سالشه و طاها 18 سالشه منم 22
صدای حرف زدن مامان و بابا رو می‌شنیدم فکر کنم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 20 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم
چمدونم و توی دستم گرفتم و به سختی میکشیدم پوووف این مامانم هرچی گیرش اومده چپونده تو این لعنتی تیام نگاهی بهم کرد سمتم اومد و چمدون و گرفت و به راحتی کشیدش رو زمین و ازم دور شد طاها هم که هی چشم غره بهم میرفت و تو دستش یه کتاب برای کنکور بود.
نشستیم روی صندلی های فرودگاه تا موقع پروازم برسه ، طاها که با دقت کتاب موخوند و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 19 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ششم
درست تویی که تونستی منو درست کنی
دیگه تو قلب من به جز تو نیست به جز تو نیست
تو قلبمی عشق من شدی خودت بخوای نخوای
عشق من فقط خودت به من میای به من میای
خود ماه انقدر ماه نیست که تو اینقدر ماهی
دیگه هیچوقت با هیشکی نم...
چشمام گرم شد و به خواب عمیقی رفتم و منتظر سرنوشت جدید و بازی هایی که باهام داشت بودم...
پوووف خسته شدم دو سه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 19 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفتم

خیابون شلوغ بود زن ها با سر باز که چه عرض کنم با شلوارک بیرون بودن نگاهم میخ به برج های شیشه ای و ماشین های مدل بالا بود خداوکیلی همه چی حیرت آور بود به پرچم کانادا که یه برگ قرمز وسط صفحه سفید بود خیره شدم پرچم روی یه تیرک خیلی بلند و بزرگ قرار داشت که وسط شهر خودنمایی میکرد من کی فکرشو میکردم بیام کانادا.
با صدای میلاد به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 19 نفر دیگر

pariyam

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/9/19
ارسال ها
30
امتیاز واکنش
618
امتیاز
153
محل سکونت
جزیره متروکه قلبم...
زمان حضور
1 روز 20 ساعت 20 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم

وارد آسانسور شدم و طبقه 6 و زدم و توی آیینه به خودم نگاه کردم چشمای عسلیم خسته بود و مو های خرماییم هم پریشون از زیر شال بیرون اومده بود پوفی کشیدم و از آسانسور بیرون اومدم خوبه تک واحدس والا...
وارد خونه شدم و در و قفل کردم که خونه ی نقلی و قشنگی بود و چمدون و تو اتاق خواب گذاشتم تا بعدا باز کنم یه دست لباس راحتی که یه تاپ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان زخم‌های سرنوشت | پریا خبازی کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، Meysa، *ELNAZ* و 20 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا