خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
*به نام خالق یکتا*


در بند می کشانی و می رهانی ام
غافل ،از اینکه،دیوانه ای ؛ زندانی ام
بندها را بگشای، رو به آسمان
در من، یک جهان عشق،رو به ویرانی است!

"رها بینا"


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: BINA.A، aida.rahimi83، Sheyda و یک کاربر دیگر

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
مهر پاییز

دلتنگ بارانم ...بهارم کو؟
خسته ،ز، دورانم...بهارم کو؟
در بند ابرهای پریشانی ...
غرق زمستانم ... بهارم کو؟
دلواپس دیدار بارانم...
دلتنگ یارانم ، بهارم‌کو؟
دلخسته از، بی مهری پاییز ...
سر در گریبانم، بهارم کو؟!
"رها بینا"


اشعار رها بینا

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
افسوس

چه خوش باور بودم...!

گمان می کردم...

فصل درد ها رو به پایان است ...

و خوشبختی همین نزدیکیست!

افسوس...

شادی هایم بی دوامند !

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
خبر داری تو از حالم خدایا ؟

خبر داری تو از حالم خدایا ؟
که اینجا گم شدم ٬ تو آرزوها
تو این روزای سرد بی کسی ها
پریشونم ٬ از این ناباوری ها
خبر داری...؟
که دنیام ٬ بی فروغه !
که این روزا و شبهام یه دروغه؟!
خبر داری...؟
دلم خیلی گرفته !
که عشق هم ٬ بی صدا از من گذشته
خبر داری...؟
که اشکی هم نمونده
دل رسوا و غمگینم چه خونه
خبر داری...؟
از این تقدیر پر درد؟
میون لحظه های ساکت و سرد
دیگه بسه ٬خدا...!
دنیاتو نمی خوام
طلوع صبح فرداتو ٬ نمی خوام
می خوام دور از تمام آدمک ها
یه گوشه ای٬ بمونم ٬ تک و تنها
می خوام امشب ٬ که سنگین باشه خوابم
می خوام با تو بیام تا اوج رویا

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
کما

در عمق انتظاری تلخ...

سالیانیست ٬به کما ٬رفته ام...

نه...

نه...

شاید...

روح خسته ام را ٬به خواب فراموشی ٬سپرده ام...

تا به باور نبودنت ٬ ایمان آورم...!

تمامی رنگ های بنفش زندگی ام٬ رنگ باخته اند...

دیگر ٬ مرا بیدار نکن...

که دیر زمانیست٬ قلب احساسم به خواب رفته است...

دیگر مرا بیدار نکن...

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
یلدا

یلدای اهورایی ...
در این شب رویایی...
بخوان بر جان خسته ام...
ترانه ای از جنس نور و سرور را...
که دیر زمانیست٬بهار زندگی ام...
در دستان خزان ناباوری٬ جا مانده...!
و کوله بار زمستانم...
لبریز برف تنهاییست...
یلدای اهورایی...
به سراغ من اگر می آیی...
برایم مفرشی از بهار به ارمغان آور...
و یک سبد محبت...
که اجاق زمستانم باشد...
و روشنی بخش محفل اندوهانم...
"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
مرا دیوانه می دانند...

مرا دیوانه می دانند...
حالا دیگه ٬با تو بودن محاله
دلم ٬ درگیر رویا و خیاله
تو را می جویم ٬ اما تو ٬ سرابی
تو را می بینم ٬ اما تو ٬ نقابی
صدای پای تو روی تن دل
طنین عاشقی ها مو گسسته
نگاه خسته ام از دوردستها
دل بغض ترانم ام شکسته
مرا دیوانه می دانند ٬خدایا
ز خود٬ بیگانه می دانند ٬ خدایا
من اینجا ٬مانده ام ٬افسون و شیدا
چرا مردم نمی دانند خدایا...؟

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
سهم من...

سهم من ٬از تو چی بوده؟
یه غبار پشت شیشه
یه تبسم خیالی
یه سوال واسه همیشه؟!
سهم من ٬ از تو چی بوده؟
توی این شبای غربت
توی این روزای تردید
توی این رکود فرصت
سهم من...
شده یه حسرت...
حسرت روزای رفته
شده بغض یه ترانه
توی آوایی شکسته
سهم من..
فقط همینه...
که بمونم ٬چشم به راهت!
چشم به راه یه حبابم ٬ توی دنیای خیالت

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
اسطوره

از گومیچشن این عشق
به ویچارشن زندگی رسیده ام
فرجام این تراژدی
با حضور تو اسطوره خواهد شد!
هماورد بی دل و جانم...
ضربه آخر در جای جای قلبم می ماند
و عشق می چکد...
از نگاه سرد مردم این تبار!

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
Reactions: aida.rahimi83، Sheyda و Cinder

*Ghazale*

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/8/18
ارسال ها
1,639
امتیاز واکنش
12,858
امتیاز
373
سن
21
محل سکونت
Ahvaz
زمان حضور
9 روز 3 دقیقه
نویسنده این موضوع
آتش بس...

تازه فهمیده ام که...
باتو باید از در آتش بس ..سخن گفت و بس...
دیگر با خود نمی جنگم...
نمی شکنم...
فرو نمی ریزم...
آتش بس...!

"رها بینا "


اشعار رها بینا

 
  • تشکر
Reactions: Sheyda و Cinder
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا