خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

haniye anoosha

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/19
ارسال ها
942
امتیاز واکنش
2,336
امتیاز
248
زمان حضور
5 روز 6 ساعت 13 دقیقه
نویسنده این موضوع
نویسنده: نامشخص
این داستانک مال من نیست:)

بار دومی بود که کلاهک پلاستیکی را روی سرش احساس می کرد !

کلاهک تنگ و آزار دهنده با آن نوار پلاستیکی که تا زیر چانه می آمد و نفس کشیدن را سخت می کرد .

بار دومی بود که گیره های دستگاه نوار مغز لابه لای موهایش گیر می کرد و موقع جدا کردنشان ، دسته ، دسته موهایش کنده می شد ...

بار دومی بود که دکتر به چشمهایش زل می زد و می گفت : دخترک ! با خودت چه کردی ؟

و او چشمهایش را به زمین می دوخت و سکوت می کرد !

بار دومی بود که پاکت پر از دارو را مادر یک راست راهی سطل زباله می کرد و می گفت : این قرص ها را مادر بزرگ خدا بیامرزم در مرز 90 سالگی مصرف می کرد ، من نمی گذارم توی این سن و سال مثل نقل و نبات قرص اعصاب بخوری !!


و او با خودش فکر می کرد ، فرق من با مادربزرگ نود ساله مادرم چیست ؟!

فلسفه ی مراجعه به پزشک اعصاب را درست نمی فهمید ، مادر هر بار با اصرار او را روانه ی مطب دکتر می کرد و بعدش هم تمام تخصص دکتر را توی زباله سرازیر!

شاید می خواست خیالش راحت باشد که هنوز بدتر از دفعه ی قبل نشده !

دخترک انگار مشکلش مربوط می شد به همین " دخترک " بودنش !

این که " دختر " بود با تمام مختصات روحی یک دختر و کوچک بود ، بدون آن که ردی از کوچکی در چهره اش نمایان باشد ... !!

وقتی به خطهای نوار مغز نگاه می کرد با خودش فکر می کرد کدام یک از این خطها خطِ فکرِ توست!

آن که ممتد است و بدون بالا و پائین ، یا آن یکی که آن قدر موج و شکستگی لابه لایش دارد که انگار یکی سرش را گرفته و همین طور تکان می دهد ...

حتما دومی ، تو سر خط را گرفته بودی و تکانش می دادی ! آن قدر تکان دادی تا مغز دخترک منفجر شد !!

اصلا مشکل همیشه بر سر همین دومی ها بود !

دومی ها بودند که چون تجربه همراهشان بود مشکل زا می شدند !

اصلا تجربه انگار اینجا به کار نمی آید ... !!

انگار تجربه همه چیز را باطل می کرد ... !

« تجربه عشق را باطل می کند ، بنابراین تجربه کل زندگی را باطل می کند ، عشق چیزی است یگانه و یک باره ، اما تجربه یعنی تکرار ، یعنی بیش از یک بار عاشق شدن ، شرط اول عشق بی تجربگی است » (۱)

بار دومی بود که " دخترک " تجربه می کرد !

و همین تجربه کردن داشت خطهای نوار مغز را مواج تر می کرد !!


داستانک تجربه

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Melika Kakou، Nirvana، Fatemeh14 و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا