خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
کار من فریاد و افغانست، دور از یار خویش

مردمان در کار من حیران و من در کار خویش

ای طبیب دردمندان، این تغافل تا به کی؟

گاه گاهی می‌توان پرسیدن از بیمار خویش

گرد کویت بیش از این عشاق مسکین را مسوز

دود دل‌ها را نگه کن بر در و دیوار خویش

چند بهر قتل من آزرده سازی خویش را؟

رحم فرما، بگذر از قتل من و آزار خویش

تا هلالی را به سوز عشق پیدا شد سری

می‌گدازد همچو شمع از آه آتشبار خویش


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
ای شاه حسن، جور مکن بر گدای خویش

ما بنده توایم، بترس از خدای خویش

خواهند عاشقان دو مراد از خدای خویش:

هجر از برای غیر و وصال از برای خویش

گر دل ز کوی دوست نیامد عجب مدار

جایی نرفته است که آید بجای خویش

ای من گدای کوی تو، گر نیست و رحمتی

باری، نظر دریغ مدار از گدای خویش

صد بار آشنا شده ای با من و هنوز

بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش

زاهد، برو، که هست مرا با بتان شهر

آن حالتی که نیست ترا با خدای خویش

حیفست بر جفا که باغیار می کنی

بهر خدا، که حیف مکن بر جفای خویش

قدر جفای تست فزون از وفای ما

پیش جفای تو خجلم از وفای خویش

گم شد دلم، بآه و فغان دیگرش مجوی

پیدا مساز درد سری از برای خویش

چون خاک پای تست هلالی بصد نیاز

ای سرو ناز، سرمکش از خاک پای خویش


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
ای کجی آموخته پیوسته از ابروی خویش
راستی هم یادگیر از قامت دلجوی خویش





کعبه ما کوی تست، از کوی خود ما را مران
قبله ما روی تست، از ما مگردان روی خویش





سر ببالین فراغت هر کسی شب تا بروز
ما و غمهای تو و سر بر سر زانوی خویش





شب چو بر خاک درت پهلو نهادم گفت دل:
من ز پهلوی تو در عیشم، تو از پهلوی خویش





چون هلالی را فلک سرگشته میدارد چنین
بیجهت مینالد از ماه هلال ابروی خویش


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
مردم و خود را ز غمهای جهان کردم خلاص

عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص

در غم عشق جوانی می شنیدم پند پیر

خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص

خوش زمانی دست داد از عالم سرخوشی مرا

کز دو عالم خویش را در یک زمان کردم خلاص

بر سر بازار رمزی گفتم از سودای عشق

مردمان را از غم سود و زیان کردم خلاص

گفتمش: آخر هلالی را ز هجران سوختی

گفت: او را از بلای جاودان کردم خلاص


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
ای! که جانم نشد از غم هجران خلاص

کاش اجل در رسد تا شوم از جان خلاص!

جمله اسیر تواند، وه! چه عجب کافری!

کز غم عشق تو نیست هیچ مسلمان خلاص

بسته زلف توایم، رستن ما مشکلست

هر که گرفتار تست کی شود آسان خلاص؟

عاشق محروم تو بار سفر بست و رفت

شکر، که یک بارگی گشت ز حرمان خلاص

جام تو، ای می فروش، بی می راحت مباد

زانکه بدور توام از غم دوران خلاص

کاش! بساحل کشد رخت من از موج غم

آنکه شد از لطف او نوح ز توفان خلاص

مرد هلالی و بود عاشق خوبان هنوز

وای! که مسکین نگشت هرگز ازیشان خلاص


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
عاشقان را نه گل و باغ و بهارست غرض
همه سهلست، همین صحبت یارست غرض





غرض آنست که: فارغ شوم از کار جهان
ور نه از گوشه میخانه چه کارست غرض؟





جان من، بی جهت این تندی و بدخویی چیست؟
گر نه آزار دل عاشق زارست غرض





آفت دیده مردم ز غبارست ولی
دیده را از سر کوی تو غبارست غرض





هـ*ـوس دیدن گل نیست، هلالی، ما را
زین چمن جلوه آن لاله عذارست غرض


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
ترک یاری کردی، از وصل تو یاران را چه حظ؟
دشمن احباب گشتی، دوستداران را چه حظ؟





چون ندارد وعده وصل تو امکان وفا
غیر داغ انتظار امیدواران را چه حظ؟





چشم من، کز گریه نابیناست، چون بیند رخت؟
از تماشای چمن ابر بهاران را چه حظ؟





درد بی درمان خوبان چون نمی گیرد قرار
دردمندان را چه حاصل، بیقراران را چه حظ؟





آن سوار از خاک ما تا کی برانگیزد غبار؟
از غبار انگیختن، یارب، سواران را چه حظ؟





میدهد خاک رهش خاصیت آب حیات
ور نه زین گرد مذلت خاکساران را چه حظ؟





یارب از قتل هلالی چیست مقصود بتان؟
از هلاک عندلیبان گلعذاران را چه حظ؟


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
ما که از سوز تو در گریه زاریم چو شمع
خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع





پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی
شعله شوق تو از سر نگذاریم چو شمع





تاب هنگامه اغیار نداریم، که ما
کشته و سوخته خلوت یاریم چو شمع





هست چون آتش ما بر همه عالم روشن
سوز خود را بزبان بهر چه آریم چو شمع؟





ای نسیم سحر، از صبح وصالش خبری
تا همه خنده زنان جان بسپاریم چو شمع





ما که داریم دل و دیده پر از آتش و آب
چون نسوزیم و چرا اشک نباریم چو شمع؟





سوخت صد بار، هلالی، جگر ما شب هجر
ما جگر سوخته این شب تاریم چو شمع


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
مهوشان در نظر کج نظرانند، دریغ!

انجم انجمن بی بصرانند، دریغ!

از گرفتاری احباب ندارند خبر

خوبرویان جهان بیخبرانند، دریغ!

گلعذاران، که نمودند رخ از پرده ناز

چون صبا هم نفس پرده درانند، دریغ!

چشم ما پر در و لعلست، ولی سیمبران

چشم بر لعل و در بد گهرانند، دریغ!

ما نخواهیم بجز خیل بتان یار دگر

لیک این طایفه یار دگرانند، دریغ!

همچو عمر از صف عشاق روان میگذری

عاشقان عمر چنین میگذرانند، دریغ!

تازه شد داغ هلالی ز غم لاله رخان

همه داغ دل خونین جگرانند، دریغ!


اشعار هلالی جغتایی

 

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
خوبان، اگر چه هر طرفی می کشند صف

تو در میان جان منی، جمله بر طرف

حالا بپای بـ*ـو*س خیالت مشرفم

گر دولت وصال تو یابم، زهی شرف!

دور از تو نوبهار جوانی بباد رفت

عمر چنان عزیز چرا شد چنین تلف؟

چشمت مرا نشانه پیکان غمزه ساخت

وه! چون کنم؟ که تیر بلا را شدم هدف

از دیده طفل اشک جدا شد، دریغ ازو

آه! آن در یتیم کجا رفت ازین صدف؟

ره میزنند و عربده آهنگ میکنند

با ما ببین که: در چه مقامند چنگ و دف؟

کوته مباد دست هلالی ز دامنت

کس دامن وصال ترا چون دهد ز کف؟


اشعار هلالی جغتایی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا