خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
سلام.
دوستان تاپیک کاملا اختصاصی هستش و برای گذاشتن اطلاعات، داستانک‌ها و هم چنین تجربه‌های عجیب و جالب دنیای ماورا زده شده.
عنوان تاپیک (Supernatural) معنی فرا طبیعی میده.
اسم موضوع رو با سریال معروف Supernatural اشتباه نگیرید.
بیشتر متن‌ها و موضوعات قسمت هایی از رمان خودم هستش و بقیه مطالب رو از یک کانال تلگرامی براتون به اشتراک میذارم.
امیدوارم از این تاپیک خوشتون بیاد.
اگر انتقاد و حرفی داشتید در این باب در خصوصی و یا پروفایل بنده ذکر کنید.​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: ❁کوکے❁، santaclaus، PAr و 9 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
بارگیری (1).jpeg
°• پسرجوان ماسک رو روی صورتش گذاشت و با پوزخند گفت: «من که نمی‌فهمم چه چیزِ این ماسک ترسناکه.» °• شخصی که ماسک رو ساخته بود لبخند زد: «چون هنوز سعی نکردی از روی صورتت برش داری...» °°​

•• مهمون‌ها معمولا خیلی از قوانین خونه من خوششون میاد، چون تلفن‌های همراه ازشون گرفته می‌شه و می‌تونیم رو در رو باهم صحبت کنیم. •• اما وقتی نمی‌تونن به پلیس زنگ بزنن که بهشون کمک کنه خیلی پشیمون می‌شن... °•​

ازش پرسیدم: «آیا من رو به عنوان همسر قانونیت می‌پذیری؟» صدای دختر از اونجایی که دهنش بسته شده بود یکم خفه بود ولی حدس می‌زنم «بله» رو گفته باشه... °•​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ❁کوکے❁، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na و 11 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
:علامت هایی که نشان میدهد شما دارای زندگی قبلی بودید! 1.احساس اشنایی با مکان های جدید حتما برای شما هم پیش اومده وقتی وارد جایی شدید اونجا براتون اشنا بوده!این در صورتیه که شما از اون مکان برای اولین بار میگذرید و این میتونه نشونه ی این باشه که شما قبلا تو این مکان حضور داشتید و خاطراتی ثبت کردید! ∾


! 2.به یاد اوردن خاطراتی که تجربه اش‌نکردید شاید برای شما هم پیش اومده خاطراتی دارید که هیچ وقت تجربه اشون نکردید فقط حس میکنید این اتفاق ها افتاده ولی نمیدونید چه زمانی ممکن این خاطرات برای زندگی قبلیتون باشه! ∾​

_98501985_gettyimages-493155910-1.jpg
•• هردفعه که فکر می‌کنین کسی صداتون زده اما کسی نبوده، درواقع اون صدای خانواده‌هاتون بوده که سعی می‌کردن از کُما بیدارتون کنن °•​

:یک داستان جالب دیگر در بلغارستان رخ‌داده است: شماره تلفن ۰۸۸۸۸۸۸۸۸۸ در طی ۱۰ سال به دست ۳ نفر بود. هر تغییر مالکیت تلفن باعث مرگ مالک قبلی می‌شد. توضیح: احتمالاً این قضیه تصادفی است. بااین‌حال سازمان مخابرات بلغارستان به این شماره مشکوک شد و امروزه کسی از آن استفاده نمی‌کند. ∾​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na، PAr و 6 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
.:ممکنه روح ما در سیارات دیگه زندگی کرده باشه و سفرهای طولانی داشته باشه و به همین دلیل هستش ما خواب هایی میبینیم که برامون اشناس پس ممکنه اخرین زندگی روح ما در این جهان باشه؟! -کپی با ذکر منبع- ∾​

معمولا تمام صداهایی که شب موقع خواب مخصوصا در ساعت های 2 یا 3 شب می شنوید مربوط به موجودات خاص یا انرژی خاصی نیست مگر اینکه این صداها از رو به روی یخچال، آیینه، حمام و نزدیک گوش چپتان به گوش برسد. در این مواقع به اصطلاح میگویند چیزی به شما اعلام حضور می کند که با توجه نکردن به آن، موضوع به مرور زمان حل می شود... -​

•• مامانم برای اینکه بهم ثابت کنه کسی تو کمد نیست داخل کمد رفت... •• اما الان سال‌هاست که مادر بیرون نیومده... ••​

•• وقتی داشتم توی ساحل قدم می‌زدم پیامی از توی بطری ای که داخل آب افتاده بود پیدا کردم. •• وقتی بطری رو باز کردم و پیام رو خوندم فهمیدم همونی‌ـه که سال پیش فرستاده بودم و درخواست کمک کردم... •• کورسوی امیدم دوباره خاموش شد، هنوزم تنهایی توی این جزیره متروکه گیر افتادم... °°​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na، PAr و 5 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
یک ویدیو در YouTube به اسم مرینا موردگارد گلسگورو ( mereana mordegar glesgorv) وجود داره. اگه این رو سرچ کنین هیچی نمی بینید. اون ده باری که سرچ می کنید تا یک چیزی پیدا کنید تمام چیزی که می بینید یک ویدیو بیست ثانیه ای از مردی هست که با دقت به شما زل زده، با قیافه ای بدون حالت، بعد در دو ثانیه آخر لبخند می زنه و صفحه پشت سرش (background) نا مشخص هست. خلاصه افسانه موجود در فیلم : مرینا موردگارد گلسگورو یک افسانه و ویدیو ای مرموز در محیط YouTube هست که شامل مردی هست که با دقت به بیننده زل زده و قبل از این که محو بشه لبخندی رو صورتش دیده می شه. از اونجایی که این ویدیو در اپریل 2008 آپلود شد فیلترهای رنگی این فیلم یکی از موضوعات کریپی پاستا شده که میگه هرکی ورژن کامل و طولانی مدت ویدیو رو ببینه براش بدبختی و بدشانسی میاره...! -​


فراطبیعی

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na، PAr و 4 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
كارتون فلينستونز يا عصر حجر كه ممكنه در كودكي ديده باشين،مردمي رو نشون ميده كه در عصر حجر، اما كاملا مدرن زندگي ميكنن این مردم غارنشین به گرامافون ها و موسیقی گوش میدن، در خانه های دوبلکس زندگی میكنن و در رستوران غذا میخورن در حالی كه تكنولوژي اونها کاملاً از مواد غیرصنعتی ساخته شده و انرژی موردنياز اونها را در درجه اول با استفاده از حیوانات به دست می‌اد. برای مثال خودرو ها از سنگ، چوب و پوست حیوانات ساخته شده و انرژی خودرو توسط پاهای سرنشینان تامین ميشه. اما تئوري درباره اين كارتون وجود داره كه ميگه اين مردم در حقيقت كساني هستن كه در اثر جنگ يا اتفاق ديگه اي، كشورشون از بين رفته و امكانات ندارن و براي همين از نو شروع كردن شايد اين تئوري درست باشه چون كارتون عصر حجر دقيقا در زماني ساخته شد كه جنگ سرد بين امريكا و روسيه جريان داشت و مردم امريكا واقعا ترسيده و نگران اينده كشور و اينده خودشون بودن و از طرف ديگه، مردم روسيه هم بخاطر تهديدهاي امريكا، همين حس رو داشتن پس ممكنه پيام كارتون اين باشه و سازنده سعي داره دنياي مردم مدرن قرن ٢١ رو پس از نابودي كشور نشون بده؟​


فراطبیعی

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na، PAr و 4 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
:ماجرا در ارتباط با مردی است که هفده سال قبل از دنیا رفته بود. “می” زنی است که این ماجرا را تعریف می کند که در ارتباط با پدرشوهرش می باشد. او تعریف کرد که چگونه پدرشوهرش قبل از مرگش تکه کاغذی را درون جعبه ای در کشوی میز کارش مخفی کرده بود. هیچ یک از اعضای خانواده قبل از مراسم تشییع جنازه و خاکسپاری از وجود این کاغذ اطلاعی نداشتند. از قرار معلوم آن کاغذ یک رهنمود و دستور از سوی مرد بود. مراسم تشییع جنازه در سالن مخصوص برگزاری این مراسم صورت گرفت. بعد طبق آداب و رسوم چینی ها، تابوت متوفی را به مدت پنج روز در سالن نگه داشتند تا دوستان و اقوامی که نتوانسته بودند در مراسم شرکت کنند، به دیدن او بیایند و تسلیت بگویند. رسم براین بود که پسرها و مردهای خانواده شب ها را در سالن سپری کنند و مراقب تابوت باشند. همان شب اول، نیمه های شب در سکوت مطلق، ناگهان تمام چراغ ها خود به خود خاموش شد! مردان خانواده تصور کردند که فیوز پریده و یکی از آنها به سراغ جعبه برق رفت تا مشکل را برطرف سازد ولی فیوز مشکلی نداشت. به هر حال این جریان سه مرتبه دیگر تکرار شد. کم کم همه به وحشت افتادند و یکی از پسرها سعی کرد با پدرش به نحوی صحبت کند. در نتیجه به محراب رفت و گفت: پدر، خواهش می کنم این کارها را نکن. ما همگی به وحشت افتاده ایم! بعد، همه چراغها را خاموش کردند، به جز یک لامپ مهتابی را. پس از مدتی دوباره همان اتفاق تکرار شد. آنها عودی را سوزادند و به پدرشان گفتند: پدرجان، هرچه می خواهی ، بگذار ما هم بدانیم. شاید دوست داری همه چراغها خاموش باشند. در نتیجه ما همه چاغها را خاموش کرده ایم. به جز یک لامپ مهتابی را . پس لطفا ما را نترسان!  بعد از آن دیگر اتفاق خاصی رخ نداد. صبح روز بعد، آنها از یک عکاس حرفه ای دعوت به عمل آوردند تا عکسی از تابوت پدرشان بگیرد. آنها می خواستند یکی از عکسها را به عنوان یادبود نگه دارند و یکی را برای بزرگترین دختر خانواده بفرستد که چون در انگلستان زندگی می کرد، نمی توانست در مراسم حضور یابد. هنگامی که عکاس کارش را آغاز کرد، در کمال حیرت متوجه شد که دوربینش کار نمی کند. از آنجایی که خودش را عکاس حرفه ای و قابلی می دانست، تا حدی خجالت زده شد. در عین حال با این که می خواست از رو نرود، کمی احساس وحشت کرد. بزرگترین پسر دوباره عودی را سوزاند و به پدرش گفت: پدر جان! ما فقط می خواهیم یک عکس از تو بگیریم تا آن را برای دختر عزیزت بفرستیم که در انگلستان زندگی می کند و موفق به حضور در مراسم نشده است. بعد از آن از عکاس تقاضا کردند که دوباره امتحان کند و این مرتبه مشکلی پیش نیامد. بعدا مراسم خاکسپاری نیز به خوبی و خوشی انجام شد. چند روز بعد از پایان مراسم وقتی دخترها مشغول مرتب کردن کشوهای میزکار پدرشان بودند، کاغذی را پیدا کردند. آنها تصور می کردند که شاید در این یادداشت کوتاه علت رخ دادن آن اتفاق عجیب و غریب نوشته شده باشد. آنها به محض دیدن یادداشت، دست خط پدرشات را تشخیص دادند. در آن یادداشت، او از تمام اعضای خانواده اس خواهش کرده بود که هیچ یک به خاطر مرگش گریه و زاری نکند. هم چنین درخواست کرده بود که هیچ یک شب را در سالن در کنار تابوتش سپری نکنند!​


فراطبیعی

 
  • تشکر
Reactions: Ayda_Na، PAr، * رهــــــا * و 3 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
•• وقتی به چشم‌های خوشگل اون دختر نگاه می‌کرد دیگه گذر زمان از دستش در می‌رفت. •• ولی وقت زنگ در رو زدن مجبور شد دوباره به داخل فریزر برشون گردونه °​

•• امروز یک جسد تو صندوق عقب ماشینم پیدا کردم •• که خیلی عجیبه چون کاملا مطمئنم که دیشب دوتا گذاشته بودم! °​

- اون‌ها فریاد می‌زدن: «لطفا مامانی، بزار بیایم توی خونه!» - درحالی که داخل خونه یک زن وحشت‌زده با ناامیدی سعی می‌کرد به پلیس زنگ بزنه و نمی‌تونست تحمل کنه که اون مرد‌ها صورت بچه‌های مرده‌اش رو به عنوان ماسک روی صورتشون گذاشتن... ••​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Ayda_Na، PAr، * رهــــــا * و 4 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
•• تراویس خیالش راحت شد وقتی فهمید اون سایه در قبرستون، درواقع یک گورکن پیره که بالای سر قبر ایستاده.​

•• تا وقتی که مرد سرش رو چرخوند و گفت: «اسمم رو اشتباه نوشتن...»​

•°•شاید همگی ما بعد از مرگ در یک دنیای دیگه و به یه صورت دیگه متولد میشیم.
در اون صورت الانمون چی میشه؟
خانوادمون؟
اصلا شاید قبلا تو یه دنیای دیگه نقش دیگه ای در پازل هستی داشتیم.°•°​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na، PAr و 5 نفر دیگر

samiar-ᶻʰᵈ

نگارشگر انجمن
نگارشگر انجمن
  
عضویت
23/9/19
ارسال ها
207
امتیاز واکنش
2,333
امتیاز
228
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 11 دقیقه
نویسنده این موضوع
♂:در افسانه های جنوب ایران بوشهر‌و‌کناره های خلیج فارس اعتقاد به موجودی به اسم بابا دریاست که پیرمردی غول پیکر سیاه است و هر که بر سر راهش قرار گیرد بر میدارد و با خود به دریا برده و در انجا غرقش میکند !​

•• خیلی شوکه شدم وقتی فهمیدم داشتم به صدای ضبط شده گوش می‌دادم و متوجه نشده بودم که هدفونم درست وصل نیست. •• اطرافیانم حتی از من هم بیشتر شوکه شده بودن وقتی صدای ضبط شده ی آخرین قربانیم رو شنیدن... °•​

•• وقتی قاتل من رو به یک گوشه کشوند من با ترس و لرز گوشیم رو به دست گرفتم تا برای آخرین بار به شوهرم پیامک بدم •• وقتی گوشی در جیبش لرزید تازه فهمیدم چرا ماسک پوشیده... °•​


فراطبیعی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، Ayda_Na، PAr و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا