مشاعره با حرف ه

Moubina · 1/1/23

همه جا به بي وفايي مثلند خوبرويان تو ميان خوبرويان مثلي به بي وفايي

paeez81 · 1/1/23

هر آن کو خاطرِ مجموع و یارِ نازنین دارد
سعادت همدم او گشت و دولتْ همنشین دارد

Morad · 2/1/23

هر کسی کو عیبِ خود دیدی زِ پیش
کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش؟
غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجَرَم گویند عیبِ همدگر

Moubina · 2/1/23

هزار خويش که بيگانه از خدا باشد فداي يک تن بيگانه که آشنا باشد

moh@mad · 2/1/23

Moubina گفت:
هزار خويش که بيگانه از خدا باشد فداي يک تن بيگانه که آشنا باشد

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کا فت پروانه پر است
گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست
خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است

moh@mad · 4/1/23

paeez81 گفت:
هرگزم نقشِ تو از لوحِ دل و جان نَرَوَد
هرگز از یادِ من آن سروِ خرامان نَرَوَد

هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

Moubina · 4/1/23

moh@mad گفت:
هر که از یار تحمل نکند یار مگویش
وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش

هست تيغ زبان ز تيغ بتر
کاين خورد بر تن و آن خورد به جگر

moh@mad · 5/1/23

Moubina گفت:
هست تيغ زبان ز تيغ بتر
کاين خورد بر تن و آن خورد به جگر

هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
سرخوش تو تا قیامت از خود خبر ندارد

هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد

Morad · 6/1/23

moh@mad گفت:
هر کاو سر تو دارد پروای سر ندارد
سرخوش تو تا قیامت از خود خبر ندارد

هر عاشقی که جانش بویت شنیده باشد
سر بی نسیم زلفت از خاک برندارد

هر کجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازار‌ها

moh@mad · 6/1/23

Morad گفت:
هر کجا رفتیم داغی بر دل ما تازه شد
سوخت آخر جنس ما از گرمی بازار‌ها

همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند
امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی

من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توام آینه بخت غبار آگینی

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی