خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

^moon shadow^

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
18/3/18
ارسال ها
1,878
امتیاز واکنش
18,048
امتیاز
428
محل سکونت
Tabriz
زمان حضور
38 روز 17 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع

به نام خالق عشق و جنون

عنوان: درد بی درمون

سبک: تراژدی، عاشقانه

با پشت دست اشکم را پاک کردم و انگشتانم به سرعت روی کیبورد حرکت کرد:
- درد بی درمون شنیدی می گن؟
- آره...
- حاضرم سر همه چیزم شرط ببندم تنها درد بی درمون عشقه.
- الکی فیلم هندیش نکن. اصولا می گن مرگه.
- مرگ که درد نیست... مرگ می تونه یه رویا باشه وقتی زندگیت جهنمه.
- رویا ی تو مرگه؟
- تنها رویای من اونه...نباشه فرقی ندارم با یه مرده.
- بهش بگو.
- فک می کنی نگفتم؟
- چی گفت؟
- مهم نیست. جای مهمش همینجاشه که می بینی...پیشم نیست!
- عشق... چطور حسیه؟ چرا فکر می کنی عاشق شدی؟
- عشق چیزی نیست که من بهت تعریفش کنم...عشقو نمی شه با کلمات بیان کرد؛ نمی شه تو کتابا خوند، حتی نمی شه با فیلما دیدش؛ وقتی سرت بیاد تازه می فهمی چیه....
- نگفتی...چرا فکر می کنی حست عشقه؟
- نمی دونم. من نمی دونم عشق چیه. ولی می دونم حاضرم جونمو بدم براش؛ می دونم وقتی یه جانمش می شه بله انگار دنیا رو سرم خراب می شه؛ می دونم وقتی نیست درد جای خالیش قلبمو نفسمو بند میاره؛ می دونم وقتی به دختری جز من حتی می گه سلام حس مرگ دارم. خیلی چیزا هست که می دونم... ولش! بعضی چیزارم نمی دونم؛ مثلا نمی دونم چرا اونو دوست دارم وقتی هزارتا بهترش هست، نمی دونم چرا هربار غرورمو می کشنه و تحقیر می شم باز هم از رو نمی رم؛ نمی دونم چرا ساده لوحانه باور می کنم دوست داشتنش رو؛ نمی دونم چرا همه چی منو یاد اون می اندازه؛ ما که اصلا همو ندیدیم پس این همه خاطره از کجا اومده؟ نمی دونم... نمی دونم این اشکای لعنتی کی بند میان :)
- کاش می تونستم کاری بکنم بهتر بشی. دلم واسه خنده هات تنگ شده. اون موقع ها که کلکل کردن ها و شیطنت هات زبون زد همه بود.
- هیچکس نمی تونه. فقط خودش می تونه دوای این درد باشه.
- تا حالا پشیمون شدی از شناختنش؟
- وقتی عصبانیم آره ولی به صورت کلی...نه! باعث شد یه من جدید بشناسم. منی که یه کارایی می کنه که من حیرون می مونم.
- تویی که داره یکه می تازونه با حرف احساسش و هر لحظه نزدیک ترت می کنه به لبه ی پرتگاه.
- آره؛ اینم هست :)
- ارزشش رو داره؟ این همه حال بد؟ خیلی وقته خودت نیستی... حس می کنم دوستمو از دست دادم. شدی یه دیوونه که فقط فکر و ذکر زبونش اونه.
- تو چه می دونی که یه خنده اش یا یه توجه اش می شوره می بره تمام ناراحتی هامو؟ حال خوبش خوب می کنه حالمو؟! وقتی اسممو از زبون اون می شنوم شیرینیش از بین می بره تمام تلخی هاشو.
- واقعا دیوونه شدی! فقط خود خدا باید یه فکری به حالت بکنه.
خندیدم. مانند دیوانه هایی که مرا به آنها تشبیه می کرد. خنده ای از ته دل میان بغض و اشکم. وقتی از آن خنده تنها یک نیشخند تلخ ماند تایپ کردم:
- واسه همینه که می گم، عشق درد بی درمونه.




درد بی درمون | ^moon shadow^ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • گریه‌
Reactions: varesh، -FãTéMęH-، ZaHRa و 27 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا