خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

santaclaus

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/4/19
ارسال ها
139
امتیاز واکنش
2,012
امتیاز
163
محل سکونت
MHD
زمان حضور
1 روز 6 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
متن آهنگ ne me quitte pas از Jacques Brel

Ne me quitte pas
Jacques Brel
1958
Ne me quitte pas
Il faut oublier
Tout peut s'oublier
Qui s'enfuit déjà
Oublier le temps
Des malentendus
Et le temps perdu
A savoir comment
Oublier ces heures
Qui tuaient parfois
A coups de pourquoi
Le cœur du bonheur
Ne me quitte pas
Moi je t'offrirai
Des perles de pluie
Venues de pays
Où il ne pleut pas
Je creuserai la terre
Jusqu'après ma mort
Pour couvrir ton corps
D'or et de lumière
Je ferai un domaine
Où l'amour sera roi
Où l'amour sera loi
Où tu seras reine
Ne me quitte pas
Je t'inventerai
Des mots insensés
Que tu comprendras
Je te parlerai
De ces amants-là
Qui ont vu deux fois
Leurs cœurs s'embraser
Je te raconterai
L'histoire de ce roi
Mort de n'avoir pas
Pu te rencontrer
Ne me quitte pas
On a vu souvent
Rejaillir le feu
D'un ancien volcan
Qu'on croyait trop vieux
Il est paraît-il
Des terres brûlées
Donnant plus de blé
Qu'un meilleur avril
Et quand vient le soir
Pour qu'un ciel flamboie
Le rouge et le noir
Ne s'épousent-ils pas
Ne me quitte pas
Je ne vais plus pleurer
Je ne vais plus parler
Je me cacherai là
A te regarder
Danser et sourire
Et à t'écouter
Chanter et puis rire
Laisse-moi devenir
L'ombre de ton ombre
L'ombre de ta main
L'ombre de ton chien
Ne me quitte pas​
ترجمه متن آهنگ ne me quitte pas از Jacques Brel
رهايم مکن!
بايد فراموش‌كرد
همه‌ي آن‌چه فراموش‌شدني ست
و همه‌ي آن‌چه تاكنون از دست‌مان گريخته است
بايد فراموش‌كرد زمانِ كج‌فهمي‌ها را
و زمانِ از دست رفته را
يعني كه بايد
فراموش كرد اين ساعت‌ها را
كه گاه زخم مي‌زنند
با ضربه‌هاي چرا
به قلب سعادت ما
رهايم مکن!
من، به تو هديه مي‌كنم
مرواريدهايِ‌ باران را
كز سرزميني آمده است
كه در آن باران نمي‌بارد
من مي‌كاوم زمين را
لحظاتي پس از مرگ‌ام
تا بپوشانم اندامت را
با قطعه‌هايي از طلا و نور
من سرزميني را مي‌سازم
كه در آن عشق فرمانرواست
كه در آن عشق حكمرواست
كه در آن تو ملكه‌اش باشي
رهايم مکن!
من، برايت واژگاني سودايي
مي‌آفرينم
تا تنها تو آنها را درك كني
من، با تو سخن مي‌گويم
با واژگاني دلداده
كه دوبار افروختگي قلب‌هايشان
را ديده‌اند
من، برايت بازمي‌گويم
داستانِ آن شاهي را
كز نديدن‌ات
جان سپرد.
رهايم مکن!
بارها ديده‌ايم
فورانِ‌ آتش را
از آتشفشاني پير
و ما نيز انگاشتيم كه پير شده‌ايم.
و باز آشكار شد
زمين‌هاي سوخته
كه گندم بسيار مي‌دادند
چون ماهي پربار
و هنگامي كه شب درمي‌رسد
سرخي و سياهي
با يكديگر نمي‌مانند
چرا كه آسمان مي‌درخشد
رهايم مکن!
ديگر نمي‌گريم
ديگر نمي‌گويم
تنها پنهان مي‌شوم
تا تو را ببينم
كه مي رقصي و مي خندي
تا به تو گوش فرادهم
كه مي خواني و مي خندي
بگذار تا
سايه‌ي سايه‌ات شوم
تا سايه‌ي دستت شوم
يا نه حتي بگذار تا سايه‌ي سگت شوم
اما، اما رهايم مکن!
رهايم مکن!


متن و ترجمه آهنگ های Jacques Brel

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا