قصه ای کودکانه و اموزنده درباره امید داشتن
قصه شب “عنکبوت و جاروی دم دراز”: یکی بود، یکی نبود. یک عنکبوت تپل مپل بود که پاهای کوتاهی داشت. او خانه اش را گوشه سقف یک اتاق ساخته بود. در همان اتاق پیرزنی هم زندگی می کرد.
عنکبوت به پیرزن عادت کرده بود. چون در تمام مدت به او نگاه می کرد. همیشه...