قرار دل بی قرارم...
روزهایم تلخ می گذرد و دلم آرام و قرار ندارد چرا که تو را ندارم.
گاه فراموشم می شود که دیگر قرار نیست قدم در این خانه بگذاری،
از جا بر می خیزم خانه را جارو می کنم رد خاک را می برم و رو به ساعت می نشینم و لحظه ها را می شمارم تا صدای کلید انداختنت در خانه بپیچد.
آرام جانم...