قصه خرس تنبل و فصلها
سلام سلام آی بچههای مهربون
کوچولوهای خوش زبون
امروز هم با قصههای رعنا به خونههای شما اومدهایم
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکی نبود. یه خرسی بود تنبله تنبل. توی یک جنگل زندگی میکرد.
بهار اومده بود و برفها آب شده بودند و برگهای درختان از دوباره دراومده...