در يک جنگل بزرگ و سبز، توي غاري کوچک، خرس قرمز و مادر مهربانش زندگي ميکردند.
روزي خرس قرمز، تصميم گرفت براي اولين بار، تنهايي به بيرون از خانه برود و به دنبال غذا بگردد. او رو به مادرش کرد و پرسيد: «ميتوانم تنهايي بروم غذا پيدا کنم؟»
مادر کمي فکر کرد. او ميترسيد، پسرش چيزهايي پيدا کند و...