قادر نیستم با کلمات بیان کنم
حسرتی که در من است
در کلمات نمیگنجد
اما در خالی آ*غو*ش گشودهام
در جریان خون رگهای بازوانام
در هر ضربان قلب من
تو طنینانداز میشوی
عبور می کنی
دوباره به من بازمیگردی
و تا ابد میمانی
تو از عمق وجودم
سرچشمه میگیری
اما هر نفس
در سرمای وجود من
یخ میزند
منجمد...