سال ۱۹۲۹ به دنیا آمدم.
سال ۱۹۳۷ دستگیر شدم.
سال ۱۹۴۸ مادرم مُرد.
در تمام عمرم،
اولین بار برای مرگ کسی گریه کردم.
از ماهی ها مراقبت کردم،
در آکواریوم.
پنجره باز ماند
در شبی زمستانی.
ماهی ها یخ زدند…
حالا شب ژانویه ی سال ۱۹۶۵ است.
گویی دوست دارم زندگی کنم.
***
دستم را بلند کردم
به سوی شادی،
دیدم...