قصه ای کودکانه و آموزنده درباره دوست داشتن
قصه شب “تخم پرنده”: تخمی به سپیدی برف توی مزرعه ای افتاده بود. هیچ کس نمی دانست چه کسی آن تخم را آنجا گذاشته است. اول از همه یک مرغ آن را دید و گفت:” قدقد قدا ببینید تخم من چقدر بزرگ است! “
آقا خروسه که خیلی مغرور بود. گفت:” قوقولی قوقوووو. اینکه...