ولی چیزی نگذشته بود که بیدارش کردند. مردی جوان، با رخت ولباس شهری و چهرهای بازیگرمانند، چشمها باریک، ابروها پُرپشت، همراه مهمانخانهدار کنارش ایستاده بود. روستاییها هم هنوز آنجا بودند. برخیشان صندلیهای خود را برگردانده بودند که بهتر ببینند و بشنوند. مرد جوان با لحنی بسیار مؤدبانه از اینکه...