یه مردی بود حسینقلی
چشاش سیا لُپاش گُلی
غُصه و قرض و تب نداشت
اما واسه خنده لـ*ـب نداشت. ـ
خندهی بیلـ*ـب کی دیده؟
مهتابِ بیشب کی دیده؟
لـ*ـب که نباشه خنده نیس
پَر نباشه پرنده نیس.
شبای درازِ بیسحر
حسینقلی نِشِس پکر
تو رختخوابش دمرو
تا بوقِ سگ اوهو اوهو.
تمومِ دنیا جَم شدن
هِی راس شدن...