بز بزك زنگوله پا جرينگ جرينگ صدا كرد
از لاي در يواشكي نگاه به بچه ها كرد
كتاب رياضي را روي ميز بچه ها ديد
رياضي رو ورق زد تا به صفحه هفتاد رسيد
چند ساعت خوب و قشنگ تو صفحه كتاب ديد
دو عقربه كوچك و بزرگ براي ساعت كشيد
عقربه بزرگ اون دقيقه رو نشون داد
تيك و تيك و تيك يواش يواش راه افتاد...