شب چارده ماه بود که یهو صدایی از قبرستون روستایی که برای مدت کوتاهی به انجا سفر کرده بودیم امد .
ناگهان اسمان شروع به باریدن کرد.
داخل خانه تنها بودم که باز هم ان صدای گوش خراش را شنیدم ٬ترسیده بودم .
که ناگهان پنجره ی اتاق باز شد وبادی شدید وزید، دستو پای خود را گم کرده بودم
کسی در را...