آخر شهریور بود و برگ ها در حال ریختن .
خیابان پر ازبرگ های رنگارنگ بود .
رفتگر زحمت کشی مشغول تمیزکردن خیابان بود که ناگهان در بین برگ های روی خیابان جاروش به چیزی برخورد کرد.
اول فکر کرد سنگ است ولی از سنگ نرم تر بود خم شدو آن را از روی زمین برداشت .
دید یک کیف پول زنانه است .تو ی کیف را...