روزي خورشيد و باد ، با هم گفتگو مي كردند .
كم كم صحبتشان به يك اختلاف نظر رسيد .
آنها هر كدام تصور مي كردند كه از ديگري قويتر است .
هر كدام از كارهاي بزرگشان صحبت مي كردند و سعي مي كردند كه ديگري را راضي كند كه حرف او را بپذيرد . كم كم اين اختلاف نظر بيشتر شد .
يكباره مرد رهگذري را ديدند .
با هم...