قصه ای آموزنده و کودکانه درباره بازی کردن با دوست
قصه شب”فردا هم بیا”: امیر توی اتاق بود. حوصله اش سر رفته بود. دلش می خواست بازی کند، ولی همبازی نداشت. او از اتاق بیرون آمد. کفش هایش را پوشید و به حیاط رفت. توی حیاط، حوض کوچکی بود. توی حوض، ماهی کوچولویی شنا می کرد.
امیر به کنار حوض رفت. دستش...