یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان کسی نبود. سال ها قبل چند دریانورد با هم سوار یک کشتی شدند تا به مسافرت دریایی بروند. یکی از دریانوردها میمونش را با خود آورد تا در این مسافرت طولانی حوصله اش سر نرود.
چند روزی بود که آن ها در سفر بودند. ناگهان طوفان وحشتناکی آمد و کشتی آن ها را واژگون کرد...