در یک باغ زیبا و بزرگ، گربه پشمالویی زندگی می کرد.
او تنها بود و همیشه با حسرت به گنجشک ها که روی درخت با هم بازی می کردند نگاه می کرد.
یکبار سعی کرد به پرندگان نزدیک شود و با آنها بازی کند ولی پرنده ها پرواز کردند و رفتند.
پیش خودش گفت : کاش من هم بال داشتم و می توانستم پرواز کنم و در آسمان با...