این داستان که میخوام تعریف کنم از زبان مادر بزرگ مادرم هست و مربوط به شصت، هفتاد سال پیشه...
اینم بگم که اون یه ماما خونگی بوده و بچهارو به دنیا می آورده...
داستان رو از زبان خود ایشون میگم.
دو سه روز قبل بود که بچه یکی از همشهری هارو به دنیا آورده بودم. و از اون روز دیگه کسی بهم مراجعه نکرده...