وقتی من و خواهرم بتسی کودک بودیم برای مدتی با خانوادمان در یک مزرعه زندگی میکردیم. عاشق این بودیم که در آن خانه قدیمی سرمان را در هر سوراخ سُنبه ای فرو کنیم از درختان سیب بالا برویم درختانی که در پشته خانه کاشته بودند اما آن چیزی بیشتر توجه مارا جلب کرد آن روح بود ما اون مامان صدا میکردم آخه هم...