لارا دختر شادی بود. اون دوستهای زیادی داشت. لارا هر رو ز صبح، کیف مدرسهاش رو بر میداشت و با مادرش خداحافظی میکرد و به مدرسه میرفت.
هر روز در مسیر مدرسه خانم ملخه و خانم پروانه رو میدید و با اونها سلام و احوالپرسی میکرد و بعد از کمی حرف زدن راهی مدرسه میشد.
کمی جلوتر خانم عنکبوته بود...