روزی یک الاغ در آرامش کامل مشغول خوردن علف در علفزار بود که ناگهان گرگ گرسنه ای جلوی او پرید.
گرگ دهانش را کاملا باز کرد و برای بلعیدن الاغ بیچاره آماده شد.
الاغ که ترسیده بود، یک دفعه فکری به ذهنش رسید و شروع به آه و ناله کرد و پشت سر هم می گفت: آخ، اوخ، آه، وای.
الاغ لنگ لنگان راه می رفت و...