مردی بنام تام به همراه دوستش کریس روز یکشنبه را برای گردش به بیرون شهر میرود و پیش از آن برادرش دَن را از این موضوع باخبر میکند. شنبه ی هفته ی بعد پلیس جسد تام را در جنگل پیدا میکند. دن میگوید که تمام هفته را مشغول کار بوده است.
از طرفی، کریس را سرگردان، جایی در اتوبان پیدا میکنند. کریس می گوید...