شب ساعت ۲:۵۰ دقیقه شده بود و منم کارامو تموم کرده بودم، دفترم رو مرتب کردم و لباسمو عوض کردم تا به خونم برم، از دفترم بیرون اومدم و در رو بستم و قفل کردم. به سمت آسانسور راه افتادم که یه دفعه چراغ های راهروی طبقهی چهارم بیمارستان قطع شد و همهجا تاریک شد. صدا زدم و گفتم: کسی نیست؟ من هنوز...