چشمهایش به در خیره بود. برعکس همه روزهایی که مردمک چشمهایش چفت پنجره بود، آن روز چشمهایش را به در دوخته بود و همچنان که پاهایش را روی تـ*ـخت فلزی روی هم میانداخت، انگشت اشاره را گاهی به سمت تابلوی ماهگرفتگی سال ٢٠٠٠ فرانسه میگرفت و گاه به عکسی از خودش در مقابل تختش روی دیوار. شش ساله بود در...