تو آتش میزنی برمن، من از این درس میگیرم
که دل بستن حرام است،آخر از این امر میمیرم
جوانی چون منی را تا به کِی پهلو زدن با غم
غلط گفتم جوانی را فداکردم دگر پیرم
به فریادم دگر چیزی نگیرد دست محتاجم
سکوتی پیشه کردم با همان هم اُنس میگیرم
نمیدانم چه کردم همنشینم گشته تنهایی
نمیدانم چه کردم من...